افـغـانستانده تورک- اوزبیک خلقی نهایت ده ستم کـورگـن ایـل- اولــوس. بــو ایــل- اولـــوس قـنـچـه هـم اوزاق تــاریـــخــــی اوتـمـیـشـگه ایگـه بـولـیـب بابا- اجدادلری کتـتـه خـان و خاقانـلیـکـلر قـوریب، دواریـغ ســـوریـب کـیـــلـگـن بــولـسهلـــر هـــم، قـالــهویـرسـه اولـر سونگـی بـیـر- ایکـّـی عصـر مـابـیـنـیـده اوشـبـو چـیـگـرهلـــــرده قـیـینـاق و قیـیـنـچـیـلیـکـلر آستیده حیات کیچیریب، شو بــاعـث مـدنـی- تـاریـخی، تیل و ادبیاتلری ایـزیلیب- یینچیلیب کیلگن خـلـق. اوشـبـو خـلــق نـیـنـگ محکـومیت تاریخی هنوزگچه هم سونگی ایکّی عصر آرهسـیـده کـورگـن نـقـصـانـلـرنـی بـرطرف قیلیشگه امکانیت تاپهآلمهگن... ا
نـویـسـنـده گــان، شــاعـران و هنرمنـدان منـسـوب بـه مـلـیـت هـائـیـکـــه در وطـن عـــزیــز مــا زنــدهگـی دارنـــد، بـخـصـوص مـلـیــت اوزبــیــک قـــرن هــــای متـمادی بــخـــاطـــر غــنــامـــنـــدی فـرهـنگ مـان آثـــار زیـــادی ایـجـاد کــرده انـــد و از آنـها بــه مـیـراث رسیده، نـسـل به نسل مورد استفـاده قـرار گـرفـتـه است. ایـن واضــح اسـت آنـهـا بــخـاطــر رشـــد و انـکـشـاف هـنـر سهـم خـــود را ادا کــرده اند. امـروز بـسیـاری از هــــنـرمــــنـــــدان مــــــــا را مــیــشنـاسـنـد، امــا دربـــاره زنـدهگـی و فـعـالیت هـای آنهـا مـعـلــومــات نــدارنـد. شـفـیـع عـظـیـمـی یـکـی ازیــن چــهـــره های شناخته شده است... ا
فرهنگ و معارف بشری را که آیینـۀ تـمـام نـمـای هـســتی اجـتـمـاعـی گـفـتـه اند، مـحـصــول فـعـالـیـت هـای مادّی و معنوی انسان از بدو پیدایش تـا کـنـون می باشد. رشـد و رونـق آن نـه تنها بـاعث تـغـیـیــر و تکامل جوامــع بـشــری بـوده، بلکه صیقل گـر روح و روان افـراد جامعه نیز می باشد. هنــر مـوسیـقی کـه جُــزئــی از فـرهـنـگ بـشری مـی بـاشـد، هـمــواره بـــــا روح و عواطــف انـسـانی سـر و کـار داشـتـه، در نــوازش آن نـقـش بـس مـهـم دارد، هـنــر موسیقی یکی از مُبرم تریـن نـیـازمـنـدی هــای انـسـانــی بـوده و بــا سـرشـــت و ســرنـوشـت انـسـان پـیـونـد ناگسستنی دارد... ا
وقـتـی بـا خـیـر مـحـمد چــاووش ملاقـات میـکـنـیـد، انسانی حلیم و مـتـواضـع و در عین زمان بـا مـنـاعت و سربلند را در برابر خـود مـیبـیـنـیـد. مـنـاعـت نـفـس و غرور مشـروع انـسـانی او در عین فـروتـنـی، از اعـتـمـاد بـه نـفـس و روحـیـۀ بـلند اتکا به خــود و بــاور هــای مـلـی او سر چشمـه میگـیـرد. یکجا با این روحیه، پـیـگیری در کـار، عـشـق و عــلاقۀ پــایــان نـاپـذیـر به مـوسیـقـی مـلـی و باور به موفقیت درین ساحه او را از دیـگـران مـتـمـایز میسازد. آهـستـه و شمــرده حــرف مــیــزنــد، بــا قـاطـعـیت از فکر و نظر خود دفاع میکند، شـوخ طـبـع و بـذلـهگــو است، با تبسم و صمیمیت شما را استقبال میکند... ا
قرنها پیش جوگیها در سفر های بدون مرز شان به افغانستان آمدند. هیچ کس نمیداند دقیقاً چه وقت؟ یا چطور؟ اما همه میگویند که آنها سالها پیش به این مملکت آمدهاند. هیچ کس نمیدانست، آنها کجا میخوابند؟ کجا بچههایشان را به دنیا میآورند و کجا با هم دیگر جمع میشوند؟ اما آنها بودند که همیشه اولین و تازهترین خبرها و کشفهای دنیا را یا حداقل خبر کشفها را برای مردم افغانستان میآوردهاند. مثل مسافران جادویی که خبرهای سرزمینهای راز و رویا و جادو را با خود حمل میکردهاند.
شاید آنها در ابتدا خیمههایی همراه داشتهاند یا شاید هم بدون خیمه در بیرون شهر جایی بیتوته میکردهاند و روزها برای انجام کارهای جادویی شان به شهرها میآمدهاند.
اولین بار، امیر حبیبالله خان پادشاه افغانستان تصمیم گرفت آنها را ساکن کند به این ترتیب محلهای را در کابل ساخت و آن را خرابات نام نهاد. به همین شکل در باقی شهرهای افغانستان نیز کم و بیش جوگیها محلهای برای خویش دست و پا کردند. و این گونه روح مسافر آنها در چارچوب دیوارهای شهری مجبور به قرار گرفتن شد. این جوگیها به سه گروه تقسیم میشدهاند. لولیها، که کار شان رقص و موسیقی بود. کولیها، که دستبند یا چوری و گوشواره و چیزهای تازه و عموماً زیبا را با خود میآوردند و میفروختند و جوگیها که طالع میدیدند و فال میگرفتند و اعضای جادویی بدن حیوانات را برای درمان عشق و رفع اندوه تجویز میکردند و بعضیها نیز مردان تشنه اندام زنانه را به کام میرساندند.
اما در افغانستان همۀ آنها برای عامۀ مردم جوگی شناخته میشدند چنانکه در ایران همه آنها را کولی میگویند. ازین چند گروه تنها گروه اول چهار دیواری های اجباری حکومت را قبول کردند و بعضیها نیز برای موسیقی و طرب و رقص به دربار و مجالس اعیان و اشراف راه یافتند. ازین گروه خیلیها نام و هویت خود جوگی گریشان به فراموشی رفت و هویت و لباس نو یافتند. اما کسانی هستند که تا هنوز نام و هویت جوگیشان را با خود دارند و حتی به آن افتخار میکنند.
رنگین، استاد دمبوره افغانی (نوعی ساز محلی یا تنبوره) مشهورترین آنهاست که در افغانستان به شاه جوگیها معروف است. نوارهای رنگین خانه به خانه میگردد و دمبوره او نقل بسیاری از محافل کوچک و بزرگ است. رنگین هیچ تشریفاتی ندارد. برای او نواختن در مجلس اعیان و بینوایان فرقی نمیکند. همواره دمبورهاش را با خود دارد و حتی اگر در خیابان از او خواسته شود دمبوره بنوازد با تواضع و عشق و بیدریغ دمبورهاش را به بغل میگیرد و تارهای جادوییاش را میلرزاند.
رنگین در شهر کوچک شبرغان در شمال افغانستان زندگی میکند و به ندرت پیش آمده است که به سنت آبایی سفر کند. اما تازگیها نام رنگین دوباره مطرح شد. این بار نه به خاطر دمبورهاش یا جایزه گرفتن و برنده شدنش در فستیوالهای مختلف موسیقی بلکه به خاطر هویت نامعلومش. قضیه ازین قرار بود که در فستیوال کشوری دمبوره نوازان در افغانستان رنگین با درخشندگی همیشگیاش نفر اول شد و جایزه نفر اول، سفری دو هفتهای با تمام امکانات به اوزبیکستان بود. به رنگین گفتند پاسپورتش را بیاورد تا ویزای اوزبیکستان را بگیرند و رنگین وقتی به ادارۀ پاسپورت رفت با مشکل عجیبی مواجه شد. او تذکره یا شناسنامه نداشت. نه او که حتی در دفتر ثبت احوال نفوس، پدر و پدرکلانش نیز هیچ کدام تذکره نداشتهاند. اصلاً برای او که نسلها در افغانستان زیسته بود در کتاب ثبت احوال هیچ ریشهای ثبت نشده بود. هیچ کدام از اجداد و خویشان او نیز هیچگاه درخواست تذکره و ثبت در دفترچۀ ثبت احوال را نکرده بودند. تمام مردم افغانستان او و اجداد موسیقیدان او را در افغانستان و جزیی از افغانستان میشناختند، اما او هیچ ثبوت دولتی برای این هویت نداشت. همه شهر دست به کار شدند اما از دست هیچکس کاری به لحاظ قانونی برنمی آمد.
رنگین شبرغانی میخواست به سفر برود و برای سفر احتیاج به پاسپورت داشت و برای پاسپورت احتیاج به تذکره یا شناسنامه... او برای پیدا کردن ریشهاش، به این امید که شاید یکی از خویشان یا اجداد او در پایتخت ثبت شده باشند به کابل رفت. اما در هیچ کدام از دفترهای ثبت احوال نامی از او و خویشاوندان و نیاکانش ثبت نشده بود.
رنگین و در کنار او مسئولین فستیوال، دست به دامان وزیر خارجه افغانستان شدند که از قضا او نیز رنگین نام داشت (رنگین دادفر سپنتا). با وساطت رنگین وزیر، رنگین دمبوره نواز صاحب پاسپورت شد و اولین جوگی بود که نامش در تاریخ ثبت دفتر احوال نفوس میشد.
شاه جوگیها بالاخره، در قید ثبت هویت اسیر شد و با پاسپورت افغانیاش به اوزبیکستان رفت و پس از آن این دفعه برای زیارت خانۀ خدا ویزای عربستان را گرفت و به حج رفت و به این ترتیب حاجی رنگین دمبورهچی به عنوان شاه جوگیها وجود رسمی مرزها را به رسمیت شناخت. اما این عمل شاه جوگیها به هیچ وجه مورد پسند دیگر جوگیها قرار نگرفت. بسیاری از آنها به دیدن رنگین از حج برگشته نرفتند و به نحوی او را از جرگۀ جوگیها خارج کردند و حالا مدت هاست که او را به شادیها و غمهایشان مهمان نمیکنند و با او نمیگویند و نمینشینند و نمیخندند.
مسئولین دفتر سیاسی سازمان ملل در افغانستان (یوناما) به سراغ دیگر جوگیها رفتند تا برای بستن راه تکرار این مشکل نام آنها را نیز در دفتر احوال نفوس ثبت کنند. اما نمایندگان جوگیها در چندین نوبت اجتماع شان نتوانستند این بازی را بپذیرند و همه در تمام دفعات، کارمندان مُصِر یوناما را ناامید برگرداندند. آنها شهروند جهان بودن را با شهروند افغانستان بودن عوض نکردند ولو به این قیمت که هیچگاه نتوانند حاجی شوند یا جایزه سفر به کشور خارجی را بگیرند. یا به هر صورت ممکن بپذیرند طبق قانون از مرزی به مرز دیگر بگذرند. حالا این شهروندان جهانی افغانستان، همچنان بی پروای پاسپورت، سفر میکنند و ماموران ادارۀ مهاجرت نمیدانند اگر آنها را دستگیر کنند باید به کدام کشور برشان گردانند. اصلاً آنها مال کدام کشورند؟ تنها از میان همۀ آنها یک نفرست که امروزه صاحب کشوری است. بهترینِ دمبورهنوازان، شاه مطرود جوگیها، حاجی رنگین.
رضا محمدی برگرفته شده از سایت جدید آنلاین
نشرات ما در فضای مجازی
سـیـد کـبـیـر کمـال رحـمـتلی استاد غفار کـمـال نـیـنگ اوغلی دیر. سید کبیر نینگ قـولاغــی بـالــهلـیـگـیـدن دوتـار نــوالری و کلاسـیـک آهـنـگلـر بیلن تانیش. آتهسی رحـمـتـلـی اسـتـاد غـفار کمال افغانستان نـیـنـگ مـشـهـور کـلاسیـک خوانندهلریدن بیری بـولـگن. سـیـد کـبیر ایندی رحمتلی آتـهسی نیـنگ ایزینی ایزلب بارماقده دیر. اوزیـنـی ایتـیشیچه: «اوزبیک خلقی نینگ اصل مـوسیقیسی دوتار دیر و مین دوتار بـیـلـن ذوقـلـنـهمـن. کـلاسـیک موزیکلر و فـلـکـلـوریـک قـوشـیقلرنی هم اوقویهمن. الـبـتـه بـرچـهسـیـنـی اوز رحـمـتلی آتهم، استاد غفار کمال دن اورگهنگنمن». سـید کبیر اوزبیکستانلیک... ا
ضیاء خواجه منصوری افغانستانده خلقلر دوستلـیـگـی اوچـون فعال خذمت قیلگن اوسـتـاذ صنعتکارلریدن دیر. او ۱۹۲۰ نچی میـلادی ییلده تاشکند شهریده توغیلدی. بـاشـلـنـغـیچ تعلیمنی توگهتیب، موسیقه کـورسـیـنی هم عین شو ییرده توگهتدی. بــو کـورسـده دوتـار و سـیـتــار چَلـیشنی اورگـَنـدی. مـیلادی ۱۹۲۹-۱۹۳۰ ییـلـلـرده فـاریـاب، مزارشریف، سونگره کابلده عمر کـیـچـیـردی. صنـعـتـکار افـغـانـسـتــــانده اسـتـقـامـت قـیـلـهیـاتگن اوزبیک، ترکمن، تـاجیک، پشتون و هزارهلرنینگ، اینیقسه، یـاشلـرنـیـنـگ ارداقـلـی صحـبـتــداشی و صـمـیـمـی دوسـتی ایدی. منصوری نینگ افغانستان اوزبیکلری تیلی و... ا
كـیـمـگـه بـاریـب ایـتـه یـن... ایـن ترانه ی زیـبـا را شـاعر گرامی شهباز ایرج ساخته اسـت و فـرهـاد دریـا هـم خـیلی زیبا اجرا كـرده است. زیـبـایـی این آهنگ از دیدگاه مـن دو مسـئلـه ی مهم دارد یكی این كه فـرهـاد دریـا از مــحــدود خــوانـنــده هـای افـغـانـسـتـان اسـت. كـه در اجرای آهنگ هـای اوزبـیكی مشكل لهجه ندارد و ترانه را خـیـلـی بـه زیـبـایی اجرا می كند و حتا فـكـر كـنم شاید شاعر آن حظ ببرد و كیف كـند و زیبایی دیگری كه آهنگ دارد او این است كـه تـرانـه ی اوزبـیـكـی در چـوكـات موسـیـقـی فارسی اجرا شده اون هم در سـاختار آهنگ های فرهاد دریا، و ترانه ی این آهنگ هم خیلی ساده... ا