با وجودیکه شهر هرات حملات چنگیز را تحمل کرده بود و در لشکر کشی های امیر تیمور کورگانی نیز متحمل خسارات جدی شده بود، در دورۀ فرزندان تیمور این شهر به یکی از با اهمیت ترین شهر های مشرق زمین تبدیل گردیده، مرجع علما، شعرا، هنرمندان و فرهنگیان سراسر قلمرو تیموری محسوب می گردید. شهر هرات که در مهمترین آثار تاریخی و جغرافیایی عظمت آن مورد توجه قرار گرفته است، بنابر داشتن تاریخ درخشان و برخورداری از تمدن غنی با وجود حملات و لشکرکشی های متعدد، بعد از هر شکست دوباره بزودی قد برافراشته و خسارات وارده را توانسته است جبران نماید. ادامه دارد
شبرغان در صد سال اخیر نام کتابیست که استاد محمد عمر الــیــم بیات چهرۀ شناخته شدۀ فرهنگی و اجتماعی جوزجان در سن کهولت به رشته تحریر در آورده و بـه علاقـمـندان تـقـدیم داشته است. بخش اول کتاب که شامل ۱۲۷ صفحه است، با نگاۀ مختصر به گذشتۀ تاریـخـی شبـرغـان آغاز شده، اوضاع طبیعی، وجه تسمیه و علت ایجاد شهر شبرغان را مورد بحث قرار داده است. بالا حصار و شهر کهنه، وجه تسمیه بعضی قریه ها، عمارات دولتی و عامه، پیشه های مردم، تجارت، معارف و تحصیلات عالی، السنه و ملیت هـا در شـهر شبرغان، موسسات نفت و گاز، آثار طلا تپه، وسایل اطلاعـات جـمـعـی و مـدارس دیـنـی شـهـر شـبـرغـان عـناوین جالبیست که خواننده را با این شهر عمیقاً آشنا می سازد. دوامی بار
مرگ، ایـن هیـولای بـی آرزم، شـب و روز وظـیـفـه دارد تـا انـسـان ها را با اندوه جانگذار مواجه سازد و بهتـریـن هــا را بـه دیار نیستی بکشاند. مرگ این هیولای بی آرزم، بدون تشخیص خورد و بزرگ، پیر و جـوان، خـوب و بـد، وارستـه و زبـون با دشنه بران رشته حیات انسا ن ها را بدون وقفه و به بهانه های واهـی و گـاهـی بـدون بهـانـه قطـع می نماید. مرگ این هیولای بی آرزم از همان اولین لحظه پیدایش حیـات، با حیـات دشـمـنـی می ورزد و هر لحظه در کمین است تا حیات را به ممات تبدیل نماید. مرگ این هیولای بی آرزم، همه موجودات هستی را به تمکین وا داشته است و همه موجودات حیه اعم از نبـات و حیـوان بـی چون و چـرا بـه فـرمـان او تسـلـیـم انـد. انـسان نیز علیرغم نا رضایتی نمی تواند با هیولای مرگ مقابله نماید و ناگزیر است در برابر چنین نیروی قهار تمکین نماید و تسلیم گردد. مـا نـیـز نا گزیریم مرگ عزیزان مان را نا باوارانه بپذیریم و نظاره گر افول ستاره های درخشان باشیم.
دوره تیموریان هرات یکی از با عظمت ترین و درخشان ترین دورۀ تـاریـخ کـشور مـحـبوب ما افغانستان مـحسـوب میـگـردد کـه متأسفانه در تاریخ های رسمی و سرکاری کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بنـابـر تسـلط ذهنیت قبیلوی در دربار های گذشته متأسفانه دورۀ تیموری ها مورد پژوهش و بررسی قرار نگرفته، امروز نیز برای روشن شدن این دوره کمتر توجه مبذول میگردد. بجـای پـرداخـتـن بـه ایـن دوره مشعـشـع کـه رنـسانس شرق می نامند بیشتر به دورۀ افسانوی آریایی می پردازیم و یا تاریخ معاصر کشور را که جز جنگ های برادرکشی برادران ســـدوزایی و مـحـمـد زایـی و کــرنـش در بـرابـر استعمار انگلیس و عقبمانی وحشتناک از کاروان تمدن دستاوردی ندارد، برجسته می سازیم. درحالیکه دورۀ تیموریان هرات از نگاه رشد فرهنگ، ادب، علم و صنعت با هیچ دوره یـی قــابـل قـیاس نبوده، بقایای تمدن تیموریان هرات تا امروز نیز باعث شهرت کشور ما گردیده است.
استاد عبدالقیوم بیسد شخصیت فرهنگی و اجتماعی کشور دنیای فانی را وداع گفته به جاودانگی پیوست. استاد بیسد در بُعد هنری چنان قامت افراشته است که سالها ضرورت است تا برافراشته قدی جاگزین وی شود و راه او را در هنر به کمال برساند. رهروان و شاگردانش در عرصۀ تیاتر بیش از شمار است و همۀ آنان با جان و دل وی را دوست داشتند و یقیناً از نبود وی حسرت در دل دارند و برایش دعای خیر می کنند.
استاد بیسد بیتعصب و تبعیض هر آنکسی را که شمهیی استعداد هنری داشت به شگوفایی استعداد.
در یک روز خزانی در حالیکه هنوز علایم زمستان مشاهده نمی شد و هوا نسبتاً معتدل بود، در کوچه کهلک شبرغان دو پاکستانی با یک همکار افغانی خود منزل مولوی عالیقدر شهر را جستجو میکردند. رهگذران با آنکه همه او را می شناختند از شناخت خود انکار می کردند و هیچ کسی حاضر نبود منزل او را نشان دهد. طالبان پاکستانی که حتی پشتو را نیز خوب بلد نبودند، با زبان نیمه اردو و نیمه پشتو همکار افغان خود را مورد سرزنش قرار می دادند که چرا به دریافت منزل شخصی که شهرۀ شهر است، موفق نمی شود. بلاخره بعد از ساعاتی سرگردانی طفل ده- دوازده ساله یی منزل و مسجد وی را نشانی گفت و طالبان موتر خود را بدانسو راندند و مولوی را از خانه بیرون کردند و در موتر نشاندند. مولوی که هیچگاه منتظر چنین برخورد نبود و هفته یی قبل با حاکم طالبان صحبت نموده و از جانب حاکم اطمینان حاصل نموده بود که هیچ کسی به وی مزاحمت نخواهد کرد، با اطمینان به حرف های حاکم با غالمغال به راکبین موتر توضیح می داد که وی عالم دین و همچون آنان طالب العلم است و ده ها و صد ها طالب را تربیه نموده است. حتماً در مورد وی اشتباهی رخ داده است. طالبان مؤظف وی را به سکوت دعوت میکردند و هراس داشتند که مبادا رهگذران و اهل شهر به طرفداری وی به حرکتی دست یازند و مطلق الغانی طالبی را خدشه دار سازند.
موتر عامل مولوی عالیقدر در صحن امنیت دولتی که در رأس آن شخصی با ریش کثیف حنا بسته و لباس سفیدی که از چرکی به سیاهی نزدیک شده بود قرار داشت، توقف نمود. ملا رییس که منتظر مولوی بود با شنیدن صدای موتر خود به صحن بر آمد و حین فرود آمدن مولوی در حالیکه دستار موصوف باز شده بود و به پایش می رسید با فحش و دشنام از وی استقبال کرد. مولوی باز هم با صدای بلند استدلال میکرد که او خود طالب علم است و طالبان زیادی را تربیت نموده و با حاکم شهر نیز هفتۀ گذشته ملاقات داشته است. حتماً در دستگیری وی اشتباهی رخ داده است. ملا رییس که با شنیدن حرف وی به غضب بیشتر دچار شده بود با کلمات رکیک او را خطاب نموده مولوی شهر را به کفر متهم نمود و او را مزدور رژیم قبلی خطاب کرد. مولوی که مرد وارسته و پرهیز کار بود و هیچگاه به حاکم و قاضی سرفرود نیآورده بود با شنیدن این اتهامات با غضب از خود دفاع کرد و اتهام کفر را به یک مسلمان گناه بزرگ بر شمرد. ملا رییس که چنین حرکت را توقع نداشت و ده ها روحانی و تاجر و مامور را در برابر خود سرافگنده و خاموش و تسلیم دیده بود، از دفاع قاطع مولوی در شگفت شد و لحظه یی بی اراده باقی ماند. اما غنیظ و غضب لمحه یی بعد بر وی مسلط شد و با مشت و لگد بر جان مولوی افتید و او را با لگدی از زینه ها به پایین به زیر زمینی امنیت دولتی افگند. مولوی که هیچگاه چنین برخوردی را انتظار نداشت، ناگهان سرنگون شد و سرش به تیغۀ زینه برخورد کرد و خون ریش سفیدش را گلگونه نمود و خود از حال رفت. زیر زمینیانی که در حدود ده نفر بودند و همه مولوی را از نزدیک می شناختند و به وی ارادت خاصی داشتند، مولوی را از زمین بلند کردند و با دستمال کوشیدند خونش را توقف دهند و از ریش سفید و متبرک مولوی لکه های خون را زدودند. مولوی ساعت ها به حالت کوما باقی ماند. نیمه های شب او به هوش آمد و از جایگاه خود و همراهانش مطلع شد. با نوشیدن پیاله یی چای و صحبت های دل گرم کنندۀ همراهان کمی حالش بهبود یافت و به فردا امیدوار گردید. این جرقۀ امید هنوز در ذهنش جا نگرفته بود که از جانب شخصی مؤظف به دفتر رییس احضار شد. رییس که با همان لباس کثیف و ریشی دراز و کثیف تر از لباس به هیولای همانند بود، مولوی را بنام ملعون و کافر خطاب کرد. مولوی همچون روز گذشته باز هم در غضب شد و می خواست از خود دفاع نماید که ملا رییس به وی موقع دفاع نداد به دو نفر از زیر دستانش هدایت داد که مولوی را چهار دست و پا بگیرند و سومی را مؤظف ساخت تا با شلاق به جان وی بیافتد. مرد شلاق دار با همه نیرو به پشت و کمر و سر مولوی شلاق می کوبید و نعرۀ مولوی در اتاق و حتی تعمیر انعکاس حزن انگیز داشت. خون لباس سفید مولوی را رنگین و با پاره شدن پیراهن و تنبان بدن مولوی نیز خون آلود و زخمی و پارچه های گوشت از بدنش نمایان بود. زمانیکه مولوی بی هوش شد، باز هم او را به اتاق زیر زمینی انتقال دادند و تن کوفته شدۀ مولوی را چون لاشه گوسفند به زیر زمین انداختند.
همزنجیران که هیچگاه چنین ظلم را در حق مولوی تصور نمی کردند بعد از رفتن مؤظفین مولوی را در صدر اتاق انتقال دادند و به مداوای وی پرداختند. دو سه روزی ازمؤظفین خبری نبود اما پهره دار مؤظف در هر دو سه ساعتی یکبار از وضع زندانیان مخصوصاً مولوی جویا می شد و خود را مطمین می ساخت که مولوی هنوز در قید حیات است. مولوی با وجودیکه از مرز هشتاد سالگی گذشته بود اما هیکلش خمیده نبود و هنگام راه رفتن راست و مستقیم راه می رفت و بدون اتکا به عصا قدم می گذاشت. هنوز آثار کهولت در چهره اش خوانده نمی شد. ذهن روشن داشت و با خواندن و نوشتن و سرودن شعر فعالانه شب و روز را سپری می کرد. فشار دو روزه در زندان طالبی و شلاق های وحشتناک، این هیکل نیرومند را چنان فشرده ساخته بود که یارای حرکت را از وی سلب نموده بود و تنها به کمک همقطاران موفق به نشستن و دراز کشیدن می شد.
روز چهارم باز هم دو نفر از مؤظفین مولوی را به اتاق رییس انتقال دادند. ملا رییس بر خلاف دفعۀ قبل با ملایمت احوال مولوی را جویا شد و از وی خواست که رضایتمندانه از فعالیت های گذشته و مخصوصاً از همکاری خود با رژیم قبلی معلومات دهد. در صورتیکه صادقانه اعتراف نماید به جزایش تخفیف داده خواهد شد و مورد عفو قرار خواهد گرفت. مولوی که خود را بی گناه می دانست و با رژیم قبلی نیز به جز از وعظ و نصیحت و اندرز، همکاری دیگری نداشت با شنیدن تخفیف جزا و عفو باز هم هیجانی شد و با متانت اظهار داشت که وی گناهی را مرتکب نشده که مورد عفو قرار گیرد و جرمی را مرتکب نشده که به جزایش تخفیف داده شود. او خطیبیست که در طول زنده گی مردم را به راه راست و صراط المستقیم رهنمون شده و در برابر ظلم و زور ایستاده گی کرده است.
هنوز حرف های مولوی ختم نشده بود که باز هم دیگ غضب ملا رییس به جوش آمد و امر کرد که مولوی را همچون دفعۀ گذشته چهار دست و پا بردارند و شلاق را خود به دست گرفت و بجان مولوی افتید. مولوی را چنان شلاق زد که خون از زخم های قبلی فوران می زد و نه تنها لباس مولوی که بلکه صحن اتاق را نیز آغشته نمود. تکه های گوشت وجود مولوی از تنش جدا شد. او دوباره به کوما رفت و تن بی هوش و نیمه جان او را دوباره به اتاق زیر زمینی انتقال دادند. باز هم یاران همزنجیر در حالیکه از پهره داران در هراس بودند، مخفیانه و دور از نظر پهره داران به مداوای مولوی پرداختند و دو سه روزی از وی مراقبت جدی بعمل آوردند. همینکه وضع مولوی بهبود یافت دوباره مؤظفین غرض استنطاق به سراغ مولوی آمدند. او نیز در حالیکه لباس خود را عوض کرده بود، لنگ لنگان به عقب شان روان شد. در حالیکه هنوز از اتاق زیر زمینی بکلی بیرون نشده بود که از جانب یکی از مؤظفین باز هم بنام ملعون و کافر خطاب شد. مولوی با غضب از وی خواست که دیگر این کلمات را بر زبان نیاورد. هنوز حرف های مولوی ختم نشده بود که مأمور مؤظف با لگدی مولوی را از زینه ها به پایین پرتاب کرد. مولوی که دستارش به دست و پایش پیچیده بود از زینه به پایین می لولید و در آخرین پله زینه نقش بر زمین شد و از پیشانیش خون فوران کرد. مأمور مؤظف که باز هم با غیظ و غضب لگدی حواله جسم زخمی او می کرد، آنجا را ترک گفت. یاران همزنجیر او را باز هم به صدر اتاق انتقال دادند. کوشیدند خون او را توقف دهند اما خون ریزی به آسانی توقف نمی پذیرفت. بعد از دقایقی در حالیکه یاران همزنجیر در توقف خون تلاش داشتند، مولوی لحظه یی چشم گشود و با سپاس گذاری جانب همزنجیران نظر افگند و دوباره چشم بست. یاران دریافتند که توقف خون دیگر بی فایده است. بایست بگذارند که جریان خون، رنگ تن و بدن مولوی را گلگون سازد و شاهدی باشد بر شهادت این مرد بزرگوار و وارسته. (تاریخ شهادت: چهارشنبه ۲۷ عقرب ۱۳۷۷هجری خورشیدی)
انا لله و انا الیه راجعون
نویسنده: محمد الله وطندوست
چندی قبل ضمن بازدید از کشور فرصت میسر شد تا در شهر باستانی هرات نیز توقفی داشته باشم و با چهره این شهر از نزدیک آشنا گردم.
شهر باستانی هرات که زمانی با خیابان های منظم ریگی، درختان کنار خیابان ها و جویبار های مملو از آب جلب توجه می کرد و آثار تاریخی و زیارتگاه ها در خارج شهر مسافران را به خود می کشاند، امروز بکلی چهره عوض نموده و به یک شهر کاملاً جدید تبدیل شده است. مسافری که ده، بیست سال قبل شهر را دیده است امروز از شناخت شهر عاجز می ماند و خود را در یک شهر کاملاً جدید و وسیع و با نفوس فوق العاده زیاد می بیند.
امیر تیمور کورگان که به امیر تیمور صاحبقران نیز شهرت دارد، بیشترین قسمت عمر خود را در فتوحات و لشکر کشی ها سپری کرد و با برچیدن بساط ملوک الطوایفی امپراطوری بزرگی را پی ریزی کرد که از شرق تا غرب قلمروش اگر طفل ده ساله یی با کیسه پر از زر سفر می کرد کسی را یارای نظر بد به آن طفل و کیسه زر میسر نبود. امیر تیمور کورگان با وجود مصروفیت در لشکر کشی و فتوحات از علم و دانش بی بهره نبود و علما، دانشمندان و هنرمندان را مورد حمایت قرار می داد. او بزرگترین عالم دین زمان خود بود و قرآن کریم را از حفظ می دانست و به قولی از آیت آخر تا آیت اول نیز می توانست قرائت کند.
اوزبیک تیلی سوزلیگی، نورالله آلتای
بنیاد اجتماعی و فرهنگی بیانی یوتوب
استاد ملا تاج محمد سرپلی در یوتوب
استاد ملا تاج محمد سرپلی در فیس بوک
قرآن الکریم با ترجمه به چند زبان
بابر ایزیدن، دکتور شفیقه یارقین
اوزبیکی شعرلر، امان الله قویاش
یورتداش، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی
دُر دانه لر، دکتور فیض الله ایماق
اوزاق یــولــلار، ادبی و فرهنگی
حیات پنجره سیدن، فضل احمد بورگیت
آلتین کَمَلـَک، عبدالله تاشقین
آلتین یپراقلر، محمد کاظم امینی
اجتماعی و فرهنگی، فیض الله قرداش
ابزار های ضروری برای سایت و وبلاگ
آلتین فلم، اوزبیکلرنینگ افتخاری
گلزمین وفا، اشعار سید محمد دروگر
باله لر، آیدین مالمو مدنی نهادی
امیر علیشیر نوایی، مکمل اثرلری
برگردان الفبای کریل به الفبای عربی
پیوند های مهم