مـیـدانیـم کـه رشـد اجـتـمـاعـی هر جامعه متناسب است با رشد فرهنگی هر جامعه و متناسب است با رشد مـعـارف یا آموزش و پرورش آن جامعه. بنابرین در هر محیطی که سطح آموزش و سواد بالاتر بوده، شمار افراد با سواد وتحصیلکردۀ آن بیشتر باشد، بـه هـمـان انـدازه محیط اجتماعی آن تغییر پـذیـرفـتـه، آن جـامـعه مدنی تر و آن محیط روشنفکـرانـه تـر مـیـگـردد. اگـر ما به دیروز نزدیک سرپل یعنی از 1300 هـ.ش بدینسو نظـر بـیـنـدازیـم، مـی بـینــیـم کـه سرپل با وجـود دُور بـودن از مـرکـز کشـور، نـداشـتن راههای مواصلاتی، نبود وسایل سمعی و بـصـری، نـبود مکاتب عصری و آموزش های نـویـن، بــاز هـم شهـری فـرهـنگی و کانون معرفت در میان شهر ها و ولایــات شـمــال افـغـانـسـتـان بـوده است. درین شهر وجود مدارس دینی، دارالعـلـومـهـا و مـکـاتـب یــا آـوزشگاه های عنعنوی و خانگی هم برای پسران و هم برای دختران آن زمینۀ آموزش سـواد و کـسب دانـش و معلومات را فراهم گـردانـیــده بود. دریــن آمـوزشگاهـهـا قـرآن کـریـم و عـلوم دینی، دواوین شعرایی چون خواجه حـافـظ، شیخ سعدی، امیر علیشیر نــــوایــــی و بـابـا رحـیـم مشـرب تـدریــس می گردید.
هـدف از ایـن نـوشـتـه بررسی کوتاهی از پـیـشـیـنـه سینما، تیاتر، داربازی، نقاشی و غیره در ولایت سرپل است.
سـیـنـما: تاریخ نخستین آغاز نمایشهای سینمایی با تأسیس نمـایـنـدگـی تـفحص نفت و گاز در شهر سرپل ارتباط می گیرد. چـنـانـکـه مـعلوم است این ریاست در برج سـنـبـلـه ســال 1334 ایجاد گردید و دیری نـگـذشـت در بندر شبرغان در کرانه دریای سرپل دو ساختمان دو حلقه ساخته شد. در یکی از این ساختمان ها شعبات اداری و مـکـتـب تـربـیـه بـرمـه کـاری و در دومی مـتـخـصـصان اتحاد شوروی سابق و قت با خــانـــواده هــای شــــان اقـامت داشتند. برای سرگرمی این متحصصین و کارمندان داخــلـی از طـرف شــب فلمهایی نمایش داده مــی شد. در اوایل فلم ها در یکی از اتاق های بزرگتر نمایش داده می شد و بعداً، بویژه در فصل گرما در بیرون فلمها را نـمـایــش میــدادنــد و در نتیجه تعدادی از علاقمندان سرپل نیز تماشا می کردند. فلـمــهــای نـمــایـش داده شــده عـمــوماً روسی، اوزبیکی و تاجیکی بود. بـعـــداً در اوایـل دهـه 40 نخستین سالون سینما در سرای پخته که روبروی تفحصات قرار داشت به فعالیت آغاز کرد. ا
ولایــت سـرپــل از جـمـلۀ ولایات باستانی کــشــور بـوده، هــوای زمـستان آن سرد، تــابــستـان آن گـــرم و آب و هوای مناطق کــوهــستـانــی آن گوارا است. این ولایت دارای چــراگـاه های سرسبز وسیع است که برای تربیه و نگهداشت حیوانات خیلی مساعد است. تقریباً 80 فـیــصــد مــــردم دهــات مصــروف زراعــت و تـربیۀ مواشی بـوده، از طـریـق مصرف محصولات حیوانی امرار حیات و معیشت می نمایند.
پـیـشــۀ مـالـداری در ولایــت سرپل نقش عمده در تقویۀ بنیۀ اقتصاد جامعه داشته، ستون فقرات اقتصاد مملکت را تشکیل میدهد. مردم زحمتکش ما از زمانه های قدیم به اینسو تربیۀ حیوانات را پیشۀ عنعنوی خود دانسته، در رشد و ارتقای سطح تولیدات حیوانی علاقه مندی زیاد دارند. انواع و اقسام مختلف حیوانات مانند گاوهای شیری از نسل گاو های وطنی سیستانی، کنری و نسل های مختلف بُز و گوسفند مانند گوسفند قره قُل، عربی، قندهاری، قته غنی، غلجایی و انواع اسپ ها از نسل های مختلف مانند اسپ سمن، سُرخون، اسپ توروق، مُشکی، اسپ جیرن و به همین قسم اُشتر و مرکب، و انواع مختلف طیور مانند مرغ های خانگی، فیل مرغ، مرغابی و غیره نگهداری می گردد. ا
از آن جــایــی کــه پـهنـۀ هستی و طبیعت مـتـشـکـل از اضداد، تکامل و حرکت توأم با شـیـب و فراز، نور و ظلمت، مرگ و زندگی، صـحـت و مـرض جُـزء لایـنـفـک طـبـیــعـــت مـاحـــول مـا مـیـبـاشـد، طی اعصار و قرون متـوالی بشر پوینده به قدر توان و امکان در رفع مشکلات و فایق آمـدن بر آن نقشی از خود به یادگار گذاشته که طبابت سنـتـی و قـدیـمـی نـیـز دسـت آورد سعی و تلاش و تجارب گرانبهای این بخش از علوم بزشکی بــوده، تفـکـر والای بـشر را شامل میگردد، طبابت سنتی سه مرحله را طی نموده که مـا بـطـور خیلی کوتاه و مختصر مکثی بدان مینماییم: طــبـابت سنتی و یا قدیمی: که از گیاهان، سبزیجات و مـیـــوه هــای شـفا بخش تــشـکیل شده. طـبــابــت روحــانی: تـوأم بـا آمـاده ساختن روح و روان مریض به زندگی. طبابت... ا
در دامنۀ تپه های شرقی شهر سرپل مزاری هست که از سالیان قدیم معروف بوده، مردم از ناحیتهای دور و نزدیک، برای زیارت و اتحاف دعا در آنجا می آیند. تا سال 1327 شمسی، صاحب این تربت درست روشن نبود و بنام امام خورد یاد میشد. ولی کتیبۀ دور گنبد آن که بخط کوفی است در آن سال توسط یکی از فاضلان معاصر سرپل- مرحوم قاری محمد عظیم عظیمی خوانده شد و معلوم گردید که این تربت از حضرت یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی کرم الله وجهه است. قبل از آنکه کتیبۀ این مزار را قید کنیم، لازم بنظر میرسد که بصورت مختصر در بارۀ زندگی جد و پدر حضرت یحیی و نیز بطور مفصل تاریخ زندگانی خود وی با استناد کتابهای تاریخ نگاشته آید.
در نتیجۀ حادثۀ جانکاه کربلا (سال 61 هجری ) از فرزندان بنی هاشم تنها جوانی علیل که عبارت از رین العابدین علی(رض) بود با چند کودک باقی ماند. زین العابدین علی بن حسین(رض) عراق را ترک گفته به مدینه مراجعت کرد. در زهد و معرفت مشهور بود. در محرم سال 94 یا 95 هجری در گذشت و در قبرستان کنار مدینه مدفون گردید. حضرت زید پس از امام محمد باقر فرزند دوم زین العابدین علی است، تاریخ زندگی وی پُر از آلام و مصیبتهاست. حضرت زید در سال 123 هـ. در کوفه به شهادت رسید و مخالفانش جسد او را به دار آویختند.(1) حضرت زید چهار پسر داشت، یحیی، عیسی، حسین و محمد.
حضرت یحیی نخستین پسر حضرت زید است، مادرش ریطه دختر ابی هاشم عبدالله بن محمد بن الحنفیه بود. یحیی بن زید بکمال عقل و درایت و علم و زهد و دیانت آراسته بود.(2) همین که پدرش حضرت زید به شهادت رسید، حضرت یحیی کوفه را ترک گفت و با گروهی از زیدیه به مداین آمد. یوسف بن عمر والی عراقین به بُختری حاکم مداین نامه نوشت تا یحیی را نزد خود بخواهد و به عراق بفرستد. بختری یحیی را خواسته ده هزار درهم به وی بخشید و دستور داد تا از مداین بیرون شود و هر جا که خواهد برود و از پیغام واردۀ یوسف بن عمر مُطّلعش گردانید. حضرت یحیی از آنجا به قُومِس شد و در منزل زیاد بن القشیری فرود آمد. در آنجا نیز اقامت نکرده رهسپار سَرَخس شد و مُدّت شش ماه در سَرَخس به خانۀ یزید بن عَمرو تمیمی مقیم شد.(3)ا
پس از آن به مَرو آمد و در سرای ابوحفص منزل گرفت. بعد از چندی والی عراقین به نصر بن سَیّار والی خراسان مکتوبی نوشت که یحیی به آنجا رفته، او را دستگیر کند. حضرت یحیی از جستجوی نصر وقوف یافت و به یاران خود هدایت داد تا مُتفرّق شوند. نصر سیار از اقامتگاه یحیی اطلاع یافت و عُصَیمه بن عبدالاسد را فرمود تا در جستجوی او شود. عصیمه با یاران خود سرای ابوحفص را محاصره کرد و کسانی را که در سرای او بودند یک یک بیرون میکرد و به چهرۀ آنان مینگریست. حضرت یحیی را از بین آن دسته یافتند که لباس پشمینه بر تن کلاهی بر سر و پالانی بر دوش داشت. عصیمه بر آن پالان تازیانه زده میگفت: ای خداوند پالان ! پیش از آنکه بگیرندت ازین شهر بیرون شو. حضرت یحیی از آنجا عازم جوزجان شد. همینکه در مدخل آن رسید، مردی گفت: تو یحیی بن زیدی؟ جواب داد آری از چه دانستی؟ آن مرد گفت: همین حالا نامه یی رسید که یحیی به صورت و صفت تو بازگشت. از آنجا به بلخ آمد و در منزل یوسف بن مُسلمه پناهنده گشت. عقیل بن مفضل اللیثی- امیر بلخ از ورود یحیی اطلاع یافت و جهت گرفتار کردن وی مردم را به تازیانه میزد. جوانی آمد دید که پدرش را به تازیانه میزدند، گفت: ای امیر پدر مرا مکش تا من ترا در محل اقامت یحیی رهنمونی کنم. بدین ترتیب حضرت یحیی را دستگیر کرده به زندان افگندند و از موضوع به یوسف بن عمر نوشتند.(4)ا
این موضوع را خاوندشاه مؤلف کتاب روضة الصفا اینطور مینویسد که یحیی در خراسان در منزل حُرَیش فرود آمد. یوسف بن عمر به نصر سیار نوشت که یحیی را محبوس ساخته به عراق بفرستد. نصر پس از جستجوی و تحقیق حُریش را تکلیف کرد که یحیی را تسلیم کند. او منکر شد، ششصد تازیانه بر وی زدند. حُریش سوگند خورد که اگر هزار تیغ بر من زنند و یحیی در زیر قدمم باشد، قدم برندارم. قُرَیش پسر حُریش چون دید که پدرش کشته خواهد شد ،گفت: دست از ایذاء این پیرمرد بردارید تا یحیی را بشما نشان دهم، و به رهنمایی وی یحیی گرفتار آمد و محبوس گردید.(5) نصر بن سیار از موضوع دستگیر شدن یحیی به مرکز خلافت نوشت. در این هنگام هشام در گذشته بود و ولید در مسند خلافت جا داشت. ولید جواب نامۀ نصر سیار نوشت و دستور داد که یحیی را از بند رها کند. نصر به موجب این فرمان حضرت یحیی را خلعت نیکو داد و ده هزار درم به وی بخشید و گفت: خلیفه فرموده تا به عراق روی. یحیی اظهار رضایت کرد و از مرو به سرحس شده، از آنجا راه نیشاپور پیش گرفت. در یک فرسنگی آن شهر رسیده بود که خبر آمدن یحیی را به عمرو بن زُراره حاکم آنجا رسانیدند. عمرو گفت: یحیی را که از زندان فرار کرده، باید گرفتار کرد، با ده هزار سوار و پیاده روی به یحیی کرد. حضرت یحیی گفت: ما به پیکار نیامده ایم و به راهِ خود میرویم. عمرو سخن یحیی را نشنید و به لشکریان خویش دستور داد تا بجنگند. (6) حضرت یحیی هفتاد نفر با خود داشت، جنگ سختی در گرفت. ابوالفضل برادر یحیی بر عمرو بن زراره حمله بُرد و به یک ضربت او را هلاک ساخت، لشکر نیشاپور منهزم گردید و یحیی با یاران خود وارد شهر نیشاپور شد. (7) یحیی گفت: ما میخواستیم به عراق رویم، اکنون چنین حادثه رُخ داد، رفتن ما به عراق دشوار است. بالاخره به اتفاق اطرافیانش بجانب جوزجانان روی نهاد. نصر سیار از موضوع جنگ نیشاپور اطلاع یافت لشکری آراست و به سرکرده گی سَلم بن احوز المازنی با سه هزار مرد به پیکار یحیی فرستاد و خود نیز با هفت هزار سپاه به کمک سَلم آمد. حضرت یحیی در حالیکه هفت صد تن سپاه با خود داشت، در قریۀ ارغوی جوزجانان با لشکر سَلم مقابل شد. آتش جنگ در گرفت و حضرت یحیی میگفت: «انا ابن علی و فاطمه بنت رسول الله» و مردانه میجنگید تا وقت ادای نماز ظهر فرا رسید. یحیی گفت: ما نماز میگزاریم و شما هم اگر اهل نمازید نماز بگزارید. لشکریان سَلم موافقت کردند. حضرت یحیی با یاران خود به احاطه یی رفته وضو کردند و نماز گزاردند. پس از آن هر دو لشکر بار دیگر صف آراستند. درین جنگ، جماعت زیادی از سپاهیان سلم بقتل رسیدند و از طرفداران یحیی نیز شهید شدند تا اینکه پنجاه تن از ایشان باقی ماندند. حضرت یحیی روی به آنان کرده گفت: ای یاران ! شما را از بیعت مُرَخّص ساختم. اگر میخواهید با من باشید و الا بروید، چه ظفر یافتن درینجا دُور از امکان است. یاران گفتند: یا ابن رسول الله! ما تا آنوقت از تو دُور نمی شویم که یکی از ما زنده بماند. پس مصروف جنگ شدند، تا اینکه جمیع یاران حضرت یحیی کشته شدند و او تنها بماند و ناگاه تیری بر جبینش اصابت کرد و از اسب افتاد. سلم بن احوز پیش آمده سر حضرت یحیی را از تن جدا کرده بنصر سیار فرستادند تا بمرکز خلافت بفرستد.سلم جسد های حضرت یحیی و ابوالفضل و ابراهیم را بامر نصر سیار در سرزمین جوزجان بردار کرد.(8) و تا هنگامیکه کاخ خلافت بنو مروان متزلزل گشت، همانسان بر دار بود. پس از آن در عهد خلافت عباسیان، ابو مسلم خراسانی به جوزجان آمده جسدهای حضرت یحیی و یارانش را از دار فرود آورد و پس از غسل و تکفین در سرپل امروزی مدفون ساخت.(9) پس از آن مردم خراسان و اهالی سایر شهر های آن به شهادت حضرت یحیی سوگ گرفتند و سیاه پوشیدند. لباس سیاه از آن وقت شعار بنی عباس گشت.(10)ا
معروف است که در آن سال هر پسری به دنیا آمد به احترام حضرت یحیی و ابراز اخلاص به او نام آن کودک را یحیی میگذاشتند. (11)ا
واقعۀ قتل حضرت یحیی بن زید عصر روز جمعه شعبان سال یکصدو بیست و پنجم هجری در قریۀ ارغوی جوزجانان که شاید قراغوی امروزی باشد و در شمال شهر سرپل واقع است، به وقوع پیوست. در این وقت حضرت یحیی هجده سال داشت. (12)ا
مدفن و مزار این مرد نامور از قدیمترین مزارات وطن ما و زیارتگاه خاص و عام است.
اینک کتیبۀ دَور دیوار گنبد مزار حضرت یحیی را که به خط کوفی میباشد و مرحوم قاری محمد عظیم عظیمی خوانده اند ثبت میکنیم: در رواق سمت غربی: بسم الله الرحمن الرحیم هذا قبرالسید یحیی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی در رواق سمت جنوب : طالب رضوان الله علیه قتل فی یوم الجمعه فی شهر شعبان سنه در رواق سمت شرقی: خمس و عشرین و مائه قتله سلم بن احوز فی ولایة نصر بن سیار فی ایام الولید بن یزید لعنهم الله مما جری علی یدیه(13) ابو حمزه احمد بن محمد غفرالله له ولوالدیه.
این قتیبۀ دینوری در کتاب المعارف می نویسد که از حضرت یحیی فرزندی باقی نماند.(14) اما بنا بر قول حمدالله مستوفی مؤلف تاریخ گزیده، طالب الحق عبدالله فرزند حضرت یحیی بوده که در زمان ابوالعباس سفاح ظهور کرده است.(15)ا
حضرت یحیی در زهد و دیانت معروف بوده، در شعر و ادب عربی نیز دست داشته است. در رثای پدرش حضرت زید گفته: لِکُلّ قَتِیلٍ مَعشَرٍ یَطلِبُونَهُ وَلَیسَ لِزَیدٍ بِالعِراقَینِ طالِب
مراجع و یاد داشت ها:
ا(1) کتاب لمعارف ابن قتیبۀ دینوری، چاپ مصر، صفحۀ 95 ا
ا(2) بحرالانساب قسمت دوم، صفحۀ 20 ا
ا(3) ترجمۀ تاریخ طبری، صفحۀ 725 ا
ا(4) تاریخ الکامل، جُزء پنجم، صفحۀ 99 و تاریخ بلعمی، صفحۀ 726 ا
ا(5) روضةالصّفا، جلد سوم، صفحۀ 120 ا
ا(6) ترجمۀ تاریخ طبری، صفحۀ 722 و روضةالصّفا، صفحۀ 120 ا
ا(7) تاریخ بلعمی، صفحۀ 722 ا
ا(8) ترجمۀ تاریخ طبری، صفحۀ 727 ا
ا(9) تاریخ گزیدۀ حمدالله مُستوفی با تصحیح دکتور عبدالحسین نوایی، صفحۀ 286 ا
ا(10) همانجا، صفحۀ 286 ا
ا(11) روزنامۀ بیدار، بُرج حوت 1332 مقالۀ میر عبدالله یزدان پناه. ا
ا(12) بحرالانساب، صفحۀ 23 ا
ا(13) مطالب این قسمت، دُرست بهم نمیرسد. شاید و ماجری علی یدیه اشاره به ولید و یا به ابو حمزة احمد بن محمد کاتب این کتیبه باشد. ا
ا(14) کتاب المعارف، صفحۀ 95 ا
ا(15) تاریخ گزیده، چاپ ایران، صفحۀ 292
نویسنده: کاندید اکادمیسین دکتور محمد یعقوب واحدی جوزجانی
فرهنگ و معارف بشری را کـه آیـیـنـۀ تـمـام نـمـای هستی اجتماعی گفته اند، محصول فعالیت های مادّی و معنوی انســان از بــدو پـیـدایـش تـا کـنـون می باشد. رشد و رونق آن نه تنها بـاعث تـغـیـیــر و تـکـامـل جـوامـع بشری بوده، بلکه صیقل گر روح و روان افراد جامعه نیز می باشد.
هنر موسیقی که جُزئی از فـرهـنـگ بشری می باشد، همواره با روح و عواطف انسانی سـر و کـار داشـتـه، در نوازش آن نقش بس مهم دارد، هنر موسیقی یکی از مُبرم تـرین نیازمندی های انسانی بوده و با سرشت و سـرنـوشـت انسان پیوند ناگسستنی دارد. موجودیت اصوات گوناگون در طبیعت، خوش خوانی پرندگان، صدای آبشاران و باد و باران و دریـا و درخـتــان از ازل مـــورد توجّه انسان بــوده اسـت کـه مطـابـق بـا سـازگـاری این صــدا هــا با روح و روان انسان، در تنظیم آن مـسـاعـی لازم بـه عمل آمده است. انسان آلات مـوسیـقـی گـونـاگـون را بـوجــود آورده و عواطف خویش را در لابلای تار ها و آهنگ هـا بیـان نموده و تسلّی دل و آرامش ضمیر نموده است. ا
سـرزمـیـن شاداب و سرسبز سرپل از قدیم الایام مرکـز تـمـدن بــوده و از جـمـلـه شهـر هــای مـعروف خراسان محسوب می گردد. بـه هـمـیـن دلیل علم و فرهنگ و صنعت در جوزجانان باستان رشد قابل ملاحظه نموده انـواع و اقـسـام صنایع دستی از قبیل گلیم بافی، حَجّاری، نجّاری، چرمگری، مسگری، کــلالی، آهـنـگـری، بـافـنده گی، معماری و دیـگـر حـرفـه هـا پـیـشـۀ بــاشـنـدگـان ایـن ســرزمـیـن را تـشـکیل میدهد. از جملۀ این پیشـه هـا یـکـی هم صنعت باروت سازی و فـن آتـشـبـازی مـیـباشد. تاریخ دقـیـق ایـن صـنــعـت در ولایـت سرپل معلوم نیست. به اسـاس اظــهــارات صــاحـب نــظـران، زمـان حکومت امـیـر عـبـدالـرحـمـن خــان بــه بعد را میتوان آغاز تاریخ رایج شدن باروت سازی دانـسـت. بـه اســاس مـعــلـومات به دست آمــده، از بــاروت ســازان اولــی سرپُل: ملا عـبــدالـحـکـیـم، اسـتـا حلیم نظر آسیابادی و استا بابه مراد اُلقانی (ایلخانی) بوده انـد، بـعـداً استا عبـدالکریم فن باروت سازی را از نزد پدر بزرگوارش ملا عبدالـحـکیم فرا گرفته به رُشد و توسعۀ این صنعت تلاش نموده با تربیۀ شـاگـردان تـوانـسـت بـاروت مـورد نیاز سـرپـل، شـبـرغـان، مـزار شریف و میمنه را تـدارک دیـده در راه سـازی و امـور تعمیراتی جهت بدست آوردن سنگ های تعمیراتی از طـریـق انـفـجـار دادن بـاروت، ایـن صنعـت را توسعه داد. ا
ولایـت سـرپـل کـه در دامنۀ شمالی تیربند تُرکستـان مـوقـعـیـت دارد، بـین 35 درجه و سی دقیقۀ شرقی تا 36 درجه و 13 دقیقۀ شمالی و 66 درجه و 30 دقـیـقـۀ جنوبی و 65 درجـه و دو دقـیـقـۀ شـرقی واقع است.
ارتفاع ولایـت سـرپـل از سـطـح بحر از 640 مـتـر در مــنـاطــق هـمــوار تـا 1750 متر در مـنـاطـق کـوهـی میباشد. در ولایت سرپل رودی که اصلاً از کوهستان جنوبی و جنوب غربی سرچشمه گرفته که بنام آق دریا یاد میگردد، دره هــای ســرسبــز مـنــاطـــــق کـوهستانی را آبیاری نموده و با رود دیگری کـه از کـوهـسـتـان ســانـچارک سرچشمه مـیـگـیـرد بـنـام قره دریا می گویند در حصۀ جـنـوبـی شـهـر بـا هـم یکجا میگردد که دو طرف شرقی و غربی شهر سرپل را آبیاری و سـرسـبـز می نماید و در نتیجه آب آن به ولایــت جـوزجــان یـعـنــی شــهـر شبرغان رســیــده، شـهـر و مُـضـافات آن را آبیاری و سرسبز میکند. ا
در آغاز کلام مــیـخــواهم متنی را در مورد مـوضـوع مـقاله ام بخوانم: «پس بعد از آن مـنصور که خلیفه بود، اندیشه کرد تا قضاء بـه کـسی دهد و مشاورت کرد بر یکی از چهار کس که فحول علماء بودند: یکی ابـو حـنـیـفـه و دوّم سُـفـیـان، ســوم شُرَیـک، چـهـارم مـسعر بن کَدّام. هر چهار را طلب کـردنـد. در راه کـه مـی آمـدنـد، ابو حنیفه گـفـت: «مـن در هر یکی از شما فراستی گـویـم». گـفتند: «صواب آید». گفت: «من بـه حیلتی قضاء از خود دفع کنم و سُفیان بـگـریـزد و مـسـعـر خـــود را دیوانه سازد و شُرَیک قاضی شود». پس سـفـیان در راه بگریخت و در کشتی پنهان شد و گــفـت: «مرا پنهان دارید که سرم بخواهند بُـریـد» به تأویل این خبر که رسول صلی الله علیه وسلـّـم فــرموده که: «من جُعِل قاضیاً فقَد ذُبِحَ بغیر سکّین». ا