اوزبیک تیلی سوزلیگی، نورالله آلتای
بنیاد اجتماعی و فرهنگی بیانی یوتوب
استاد ملا تاج محمد سرپلی در یوتوب
استاد ملا تاج محمد سرپلی در فیس بوک
قرآن الکریم با ترجمه به چند زبان
بابر ایزیدن، دکتور شفیقه یارقین
اوزبیکی شعرلر، امان الله قویاش
یورتداش، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی
دُر دانه لر، دکتور فیض الله ایماق
اوزاق یــولــلار، ادبی و فرهنگی
حیات پنجره سیدن، فضل احمد بورگیت
آلتین کَمَلـَک، عبدالله تاشقین
آلتین یپراقلر، محمد کاظم امینی
اجتماعی و فرهنگی، فیض الله قرداش
ابزار های ضروری برای سایت و وبلاگ
آلتین فلم، اوزبیکلرنینگ افتخاری
گلزمین وفا، اشعار سید محمد دروگر
باله لر، آیدین مالمو مدنی نهادی
امیر علیشیر نوایی، مکمل اثرلری
برگردان الفبای کریل به الفبای عربی
پیوند های مهم
نـواخـتـن دوتـار از زمــان قـدیـم بدینسو در بـیـن مــردم تـُـرکـمـن مـروج است. الـبـتـه این آلۀ موسیقی جایگاه خـاص را در بـیـن مــردم کسب نـمـوده اسـت. از ایـن سبب دوتـــارنـــوازان بــزرگ و معروف در قسمت استـفـاده و نــوازنـدهگی افـتـخـار بـزرگ را بـرای مـردم بـخـشـیــده اسـت. دوتـار یک آلۀ موسیقی کلاسیک و قدیمی بوده و در بین مردم تـُرکمن مـروج اسـت که تـوسـط انگشتان نوازندهگان بزرگ و معروف نواخته میشود. نوازنـدهگـانـی کـه بـه رمـز هـای هـنـری آن بـلـدیـت کـامل دارند، در محافل بـزرگ با کمپوز های خوب دوتار مینـوازنـد و مردم به آواز آن خوب گوش فرا میدهـنـد و تـماشاچیان خود را خوش و... ا
افــغـانسـتـان نـیـنـگ شـمالی ولایتـلریده استـقامـت قـیـلووچی اؤزبـیـکـلـر، باشقه خـلقـلر قـطاری، اؤزی نـیـنـگ جوده بای و رنگ بــه رنـگ آغــزهکــی ایـجـادی بـیـلـن اجــرهلـیـب تـورهدی. مــذکــور مـیــراثـنـی تــؤپلـهش و نـشـر ایـتـیـش، اؤرگـهنیش و عــامــهلـشتیریش ایشلری سؤنگی ییللر دوامـیـده یــؤلـگه قــویــیــلـه بــاشلهندی. ایـنـیـقـسـه، افـغـانسـتان اؤزبیکلری خلق آغزهکی ایجادی نمونهلری نینگ «خلق دُر دانــهلــری» نـامـی بیلن ۱۳۵۹هـجــری و ۱۹۸۰ مــیــلادی یـیـلـده کـابـلـده علیحده کــتــاب حــالــیــده نــشــر ایـتـیـلـیـشی، افــغــانــسـتـان خـلـقـلــری نـیـنـگ ادبی- مـــدنـــی حــیــاتـــیـــده کـــتــتــه واقـعـه بؤلیب قالدی... ا
افـغـانستانده تورک- اوزبیک خلقی نهایت ده ستم کـورگـن ایـل- اولــوس. بــو ایــل- اولـــوس قـنـچـه هـم اوزاق تــاریـــخــــی اوتـمـیـشـگه ایگـه بـولـیـب بابا- اجدادلری کتـتـه خـان و خاقانـلیـکـلر قـوریب، دواریـغ ســـوریـب کـیـــلـگـن بــولـسهلـــر هـــم، قـالــهویـرسـه اولـر سونگـی بـیـر- ایکـّـی عصـر مـابـیـنـیـده اوشـبـو چـیـگـرهلـــــرده قـیـینـاق و قیـیـنـچـیـلیـکـلر آستیده حیات کیچیریب، شو بــاعـث مـدنـی- تـاریـخی، تیل و ادبیاتلری ایـزیلیب- یینچیلیب کیلگن خـلـق. اوشـبـو خـلــق نـیـنـگ محکـومیت تاریخی هنوزگچه هم سونگی ایکّی عصر آرهسـیـده کـورگـن نـقـصـانـلـرنـی بـرطرف قیلیشگه امکانیت تاپهآلمهگن... ا
فرهنگ و معارف بشری را که آیینـۀ تـمـام نـمـای هـســتی اجـتـمـاعـی گـفـتـه اند، مـحـصــول فـعـالـیـت هـای مادّی و معنوی انسان از بدو پیدایش تـا کـنـون می باشد. رشـد و رونـق آن نـه تنها بـاعث تـغـیـیــر و تکامل جوامــع بـشــری بـوده، بلکه صیقل گـر روح و روان افـراد جامعه نیز می باشد. هنــر مـوسیـقی کـه جُــزئــی از فـرهـنـگ بـشری مـی بـاشـد، هـمــواره بـــــا روح و عواطــف انـسـانی سـر و کـار داشـتـه، در نــوازش آن نـقـش بـس مـهـم دارد، هـنــر موسیقی یکی از مُبرم تریـن نـیـازمـنـدی هــای انـسـانــی بـوده و بــا سـرشـــت و ســرنـوشـت انـسـان پـیـونـد ناگسستنی دارد... ا
حـاجـی عبـدالـرحیـم اوغـلـی صــدرالـدین «انتظار»، ۱۳۲۲ نـچــی هـجـری قـویــاش یــیــلــیــنـدا، سرپل کئنتی نینگ عربخانه گذرینده بـول آجـونـغـا کـوز آچمـیشتیر. او، اوزونــونـگ یاراتتیغی پیشیغ و یـوکـسئـک آنـغـلاملی قــوشــوغــــلاری یــانــیـــنــدا، آوغانـیـسـتان رادیو و تـلـویـزیـونـی آرقالی تارقاتتیغی تــاتیغ سئسی بیرله اوقودوغو کـویـلـری بـیـرلـه ده، یـیـلــلاردان بــــئـری آوغـانـیـسـتـانـلی تورکلر آراسـیـنـــدا بـیـر سـابـلــیــغ شـاعــــر و تـاتـــیـغ سئسلی یــیــراغو (قـوشـوغـچـو، مـوسـیـقـیـچـی) تـانـیـلـیـب، سئــودئــکـلــریـنــیــــنــــــــگ کــونــگــلـــونـــده شــیــن (تـخـت) قوروب کئلمئکته دیر... ا
کوه البرزی که در اوستا و شاهنامه از آن نامبرده شده، نه در ایران است و نه هم در افغانستان، بلکه در نیم قارۀ هند است. اگر به این موضوع علاقه داشته باشید این نوشته را بخوانید. این یادداشتها در سه بخش تنظیم شده اند: کوه البرز در اوستا، کوه البرز در شاهنامه و نتیجه.
اول از اوستا آغاز میکنیم: «در اوستا هَرا و هَرَیتی و در پهلوی هربُرز کوهیست اساطیری که در فارسی البرز شده...»
کوه البرز در اوستا چنین وصف شده است: «درد سراسر اوستای نو، بارها به نام و ستایش این کوه بر میخوریم. در زامیاد یشت بند1، کوهِ هرا همۀ کشور های خاوری و باختری را فراگرفته و نخستین و بزرگترین کوه جهان است. در رشن یشت بند 25 میخوانیم که ستارهگان و ماه و خورشید، گردا گرد کوهِ هریتی چرخانند. در مهر یشت بند 35 آمده است که مهر ایزد نگاهبان فروغ و پاسدار پیمان، نخستین ایزدی ست که پیش از دمیدن خورشید از کوه هرا به سراسر زمین های ایرانی می نگرد. در همان یشت بند 50می خواینم، که آرامگاه مهر بر فراز کوه هریتی جای دارد که در آنجا نه شب است و نه تاریکی، نه باد سرد نه باد گرم، نه بیماری کشنده، نه آلایشِ دیو آفریده. از فراز کوه هریتی مِه بر نخیزد.
کاخ ایزد سروش که هزار ستون دارد و خود روشن و ستاره آذین است، بر فراز کوه البرز جای دارد.(یسنا بند 21، بند 57) گیاه هَوم که نوشابۀ آیینی هَوم را از آن بر گیرند، بر فراز کوه البرز میروید.(یسنا بند 10)
در بند هشن بخش 12 آمده است که همۀ کوه ها در هجده سال روییدند، اما البرز در هشتصد سال به کمال رسید: به دویست سال تا به ستاره پایه، به دویست سال تا به ماه پایه، و به دویست سال تا به خورشید پایه و به دوویست سال تا به آسمان زَبَرین رُست و دو هزار و دویست و چل و چار کوه از روی زمین از البرز جدا شد.
در دینکرت گفته شده است که یک سرِ «چینوَد پل» بر البرز کوه نهاده شده است.»( اوستا، گزارش و پژوهش جلیل دوسخواه، تهران: اتشارات مروارید، 1370، ج2ص924.
متکی بر این متن ها، کوه البرز در اوستا این بارزه ها را دارد:
ـ1. تمام سر زمین خاور و باختر را فرا گرفته است؛
ـ2. نخستین و بزرگترین کوه جهان است؛
ـ3. ستارَگان و ماه و خورشید، گرداگرد آن می چرخند، به تعبیر دیگر خیلی بلند است؛
ـ4. ایزد مِهر، پیش از برآمدن آفتاب، از فراز آن تمام ایران زمین را مینگرد؛
ـ5. آرامگاه مهر بر فراز آن است؛
ـ6. نه باد سرد دارد و نه باد گرم؛
ـ7. نه بیماری در آنجا است و نه آلایش دیو آفریده؛
ـ8. همیشه در اطرف آن مِه (دمه، غبار، تومن) است؛
ـ9. کاخ هزار ستونی ایزد سروش در آن جای دارد؛
ـ10. گیاهِ هَوم در آن میروید؛
ـ11. بلندی آن تا به آسمان زَبَرین است؛
ـ12. بتعداد 2244 کوه از آن جدا شده است؛
ـ13. و یک سر چینوَد پل بر آن کوه است.
اما البرز در شاهنامه
نخستین بار نام البرز در شاهنامه در داستان زادن زال آمده است. سام در آرزوی فرزند است. در خانهاش کودکی تولد میشود:
ز مــادر جــدا شـد بـران چـنـد روز
نـگـاری چـو خـورشـيد گيتی فروز
بـه چـهـره چـنـان بود تابنده شيد
ولـيـکـن هـمـه موی بودش سپيد
پـسـر چـون ز مـادر بـران گونه زاد
نـکـردنـد يـک هـفـتـه بـر سام ياد
شـبـسـتـان آن نــامــور پــهــلـوان
هـمـه پـيـش آن خــرد کودک نوان
کـسی سـام يل را نيارست گفت
کـه فـرزنـد پـيـر آمد از خوب جفت
بالاخره دایهیی به سام میگوید:ـ
کـه بـر سـام يــل روز فـرخـــنــده بــاد
دل بــدســـگــالان او کـــــنـــده بـــــاد
پــس پـــــــردهی تـو در ای نــامـجوی
يــکــی پــور پــــاک آمـــد از مـاه روی
تنش نقرهی سـيم و رخ چون بهشت
بــــرو بــر نـبـيـنـی يـک انـدام زشــت
از آهــو هـمـان کِش سپيدست موی
چــنــيـن بـود بـخـش تـو ای نـامجوی
سام به شبستان می آید تا فرزندش را ببیند:ـ
چــو فـــرزنـــد را ديـــد مـويش سپيد
بــبـــود از جــهــان سر به سر ناامـيد
ســـوی آســمـــان سـربرآورد راسـت
ز دادآور آنـــگــــاه فـــريــاد خــواسـت
کـــه ای بـــرتـــر از کــژی و کــاستی
بــهــی زان فـــزايـد که تــو خواستی
اگــر مــن گـنــاهـی گــــران کــردهام
وگــر کــيـــش آهــــــرمـــــن آوردهام
بـــه پـــوزش مـگـر کــردگــار جـهــان
بــه مـــن بــر بــبـخــشايد انـدر نهان
بــپـــيــچــد همی تيـره جانم ز شرم
بـجــوشــد هـمـی در دلـم خـون گرم
چــو آيــنــد و پــرسـنــد گـردنـکـشـان
چــه گـــويــم ازيــن بـچهی بـد نشان
چـه گويم که اين بـچـهی ديو چيست
پـلـنـگ و دورنـگـست و گـرنه پريست
ازيـــن نـــنــگ بــگـذارم ايـران زمــيـن
نــخـــواهـــم بــريــن بــوم و بـر آفـرين
بعد از این شِکوَه،
بـفـرمـود پـس تـاش بـرداشـتـنـد
از آن بـــوم و بــر دور بـگـذاشـتند
بــجـايـی که سيمرغ را خانه بود
بـدان خـانـه ايـن خُـرد بيگانه بود
نــهــادنـد بـر کـوه و گـشـتـند باز
بــرآمـــد بــــريـن روزگــــاری دراز
دیده میشود که زال را در کوهِ البرز که دور از ایران است، برده، در کوهی که سیمرغ خانه دارد، رها کرده اند. سیمرغ زال را به صفت طعمهیی برای بچَگانش بر میدارد. وقتی در آشیانه میآورد، بچّگان سیمرغ با او الفت میگیرند. زال در آشیانۀ سیمرغ پرورش مییابد و:
نـشــانـش پـراگـنـده شد در جهان
بــد و نـــیــک هــرگــز نمـاند نـهان
بــه ســـام نــريـمــان رسيد آگهی
از آن نــيـــک پـــی پـــور بـا فرهی
شـبـی از شبان داغ دل خفته بود
ز کــــار زمــانــه بـــرآشـفـتـه بــود
چــنــان ديـد در خـواب کـز هندوان
يــکـی مـرد بـر تـازی اســـپ دوان
ورا مــــژده دادی بـــه فــرزنــــد او
بـــران بـــرز شـــاخ بــــرومــنــد او
در شبی دیگر:
چـو شـب تـيـره شـد رای خـواب آمدش
از انــديــشــهی دل شــــتــاب آمـــدش
چــنـــان ديــــد در خــواب کـز کـوه هـند
درفـشـی بــرافــراشـــــتـنـدی بــلـــنــد
جـــوانـــی پــديــد آمــدی خـــــوب روی
ســپـــاهـــی گــران از پـس پـشت اوی
بــدســت چــپـــش بـــر يــکـی مـوبـدی
ســـوی راســتـــش نـــامـــور بــخـــردی
يــکــی پـيــش ســام آمـدی زان دو مرد
زبــــان بـــر گــشـــادی بــگــفــتـار سرد
کــــه ای مـــــرد بــيــبــاک نــاپــاک رای
دل و ديـــده شــســتــه ز شــرم خـدای
تـــرا دايـــه گـــر مـــرغ شــايـــد هـمـی
پــس ايـــن پــهـلــوانـی چـه بايد هـمی
گـــر آهـــوســت بـــر مــرد مـوی سـپيد
تــرا ريــش و ســـرگشت چون خنگ بيد
بعد ازین تهدید:
بـه خـواب انـدرون بـر خروشـيد سام
چــو شــيــر ژيــان کــانـدر آيد به دام
چـــو بــيــدار شــد بـخـردانـرا بـخواند
ســران ســپــه را هــمــه بــرنـشـاند
بــيــامـــد دمـان سـوی آن کـوهـسار
کــه افـگــنــدگـان را کـنـد خـواسـتـار
و کــوه البرز را چنین در می یابد:
ســـر انــدر ثــريـــا يـکـی کـوه ديـد
کــه گـفـتـی ستاره بخواهد کشيد
نــشــيــمـی ازو بـرکــشـيـده بلـند
کـــه نـــايـــد ز کــيــوان برو بر گزند
فــرو بــرده از شـيـز و صـندل عمود
يــک انـدر دگـر سـاخـتـه چوب عود
بـــدان سـنـگ خــارا نگه کرد سـام
بــدان هـيـبـت مـــرغ و هــول کـنام
يــکــی کـاخ بـد تـارک انـدر سـماک
نـه از دسـت رنـج و نه از آب و خاک
در جای دیگری کوه البرز کوه چنین توصیف می شود:
...بـرفـتـم به فرمان گيهان خدای
بـه الـبـرز کوه اندر آن زشت جای
يـکـی کـوه ديـدم سراندر سحاب
سپهـری ست گفتی ز خارا بر آب
ازین بیت بر میآید که این کوه مشرف بر آب، یعنی در ساحل بحر یا بحیره بوده است.
و در داستان فریدون:ـ
فریدون پسر آتبین است. پدرش از دشمنان ضحاک مار دوش بود. از دست او کشته میشود. ضحاک خواب میبیند که کودکی تولد میشود و او را هلاک میکند. امر مینماید که تمام نوزادان آن سال را هلاک کنند. مادر فریدون که آبستن است، بعد از تولد کودکش، از ترس ضحاک او را بر میدارد و فرار میکند. به مرغزاری میرسد و:
بـه پـيـش نـگـهـبـان آن مــرغـــزار
خــروشـيـد و بـاريـد خون بــر کنار
بـدو گفـت کـاين کودک شيـرخوار
ز مــن روزگـــاری بــــزنــهــــار دار
کــه انـديـشـهای در دلــم ايــزدی
فــراز آمـــدسـت از ره بـــخــــردی
همی کرد بايد کـزين چاره نيست
کـه فرزند و شيرين روانم يکيست
بــبــرم پــی از خـــاک جـادوستان
شــوم تــا سـر مــرز هـنـدوسـتان
شــوم نــاپــديــد از مـــيــان گــروه
بـــرم خـــوب رخ را بــه الـبـرز کـوه
کودک را به البرز کوه میآورد:
بـيــاورد فــرزنــد را چــون نـونـد
چــو مـرغـان بر ان تيغ کوه بلند
يـکـی مـرد ديـنـی بران کوه بود
کـه از کـار گـيـتـی بی اندوه بود
به یقین میدانیم که این مرد دینی، یکی از مرتاضان هندیست.
فــرانــک بـــدو گـفــت کـای پـاک ديـن
مــنـــم ســـوگــــواری ز ايــــران زمين
بـــدان کــايــن گـرانـمـايــه فــرزنـد من
هـــمـــی بـــود خــواهــد ســرانـجمـن
تـــرا بـــود بـــايــد نـــگــــهــــــبـــان او
پـــــدروار لــــرزنـــــده بـــــر جــــــان او
پـــذيــــرفــــت فـــرزنــد او نــيـک مـــرد
نـــيـــــاورد هــــرگـــــز بــــدو بـاد سرد
خــبـــر شـــد بــه ضــحــاک بــدروزگـار
از آن گـــــاو بــــرمـــايـــــه و مـــرغــزار
چـو بگذشت ازان بر فريدون دو هشت
ز الـــبـــرز کــــوه انـــدر آمــد به دشت
فریدون تا 16 سالهگی درین کوه البرز میماند. خطوط فکری و کاریِ فریدون را این مرد مرتاض رقم میزند.
ازین بیت های شاهنامه در می یابیم که:
ـ1. کوه البرز در نیم قارۀ هند است.
ـ2. یکی از کوه های مقدس است.
ـ3. در آن کوه، مرتاضان هم بوده است.
ـ4. کسی که به سام از زنده بودن زال مژده میدهد، از هندوان-هندوستان- است، چون زال در آنجاست.
ـ5. در خواب دوم، کسی که سام را تهدید میکند، نیز از هند است، چون زال در آنجاست.
ـ6. کوه البرز، شیز و صندل و عود دارد. این هر سه، از شمار نباتات مناطق گرم اند.
ـ7. مُشرف به آب (بحر، یا بحیره) است.
ـ8. فرانک (مادر فریدون) میخواهد که از جادوستان یعنی ایران به سبب تسلط ضحاک بر آن بگریزد و فرزندش را به البرز کوه ببرد.
ـ9. فرانک به مردِ دینی (مرتاض) خود را ایرانی معرفی میکند.
ـ10. کوه البرز، پر از کنام (آشیانۀ انسان و حیوان: درنده، پرنده و چرنده) است.
ـ11. خیلی خیلی بلند است.
ـ12. گیاه هوَم در آن میروید.
ـ13. سیمرغ در آن آشیانه دارد.
در نتیجه:ـ
کوه البرزِ ذکر شده در اوستا و در شاهنامه، در نیم قارۀ هند است. کوه البرزِ ولایت بلخ، کوهیست که به تازهگی- به تناسب عمر زمین- از مرحلۀ آتش فشانی گذشته است. در آن بنا به تعبیر باشندگان دَور و بَر، خس پیدا نمیشود که دندانت بِکاوی. چه برسد به گیاه هوم و نباتات شیز و صندل و عود و آشیانۀ سیمرغ.
کوه البرز ایران هم خصوصیات کوهی که در اوستا و شاهنامه ذکر شده اند را ندارد. بنابرین با قاطعیت میگویم که کوهِ البرزِ ذکر شده در اوستا و شاهنامه، در نیم قارۀ هند است؛ نه در افغانستان و ایران.
گپِ آخر:ـ
فردوسی با استعداد برتری که داشته است، داستانهای حوزۀ مدنی نوروز (کشورهایی که نوروز در آنها تجلیل میشده است) را در هم آمیخته، به آنها هویت ایرانی داده است. در مطالعات شاهنامه شناختی در خصوص دستهبندی داستانهای آن از نگاه منشأ- با وجود خیلی دشوار بودن هم- این سه گروه داستان را در نظر داشته باشند:
ـ1. داستانهایی که منشأ ایرانی دارند
ـ2. داستانهایی که منشأ تورکی دارند
ـ3. داستانهایی که منشأ هندی دارند
رحیم ابراهیم
نشرات ما در فضای مجازی
محبوب القلوب، تعلیمی، تربیتی و سرگرمی
قاری عظیمی، شرح زندگانی و دیوان مکمل
یولدوزلر، شرح زندگانی شعرای اوزبیک
بنیاد اجتماعی و فرهنگی بیانی فیس بوک
استاد ملا تاج محمد سرپلی، درفیس بوک
بیناد اجتماعی و فرهنگی بیانی در یوتوب
استاد ملا تاج محمد سرپلی در یوتوب
بازی های عامیانۀ اوزبیکان جوزجان، یارقین
وقـتـی بـا خـیـر مـحـمد چــاووش ملاقـات میـکـنـیـد، انسانی حلیم و مـتـواضـع و در عین زمان بـا مـنـاعت و سربلند را در برابر خـود مـیبـیـنـیـد. مـنـاعـت نـفـس و غرور مشـروع انـسـانی او در عین فـروتـنـی، از اعـتـمـاد بـه نـفـس و روحـیـۀ بـلند اتکا به خــود و بــاور هــای مـلـی او سر چشمـه میگـیـرد. یکجا با این روحیه، پـیـگیری در کـار، عـشـق و عــلاقۀ پــایــان نـاپـذیـر به مـوسیـقـی مـلـی و باور به موفقیت درین ساحه او را از دیـگـران مـتـمـایز میسازد. آهـستـه و شمــرده حــرف مــیــزنــد، بــا قـاطـعـیت از فکر و نظر خود دفاع میکند، شـوخ طـبـع و بـذلـهگــو است، با تبسم و صمیمیت شما را استقبال میکند... ا
هـنـر هـمـانـند شعر و ادبیات تراویدۀ ذوق و استعداد زیبایی شناختی انسان و نماد احساس و انـدیشـه های ظریف و تلطیف شدۀ اوست. انـسان نـه تنـهـا بـا ایـجاد و ابـداع پـدیـده هـای هـنـری ذوق و سلیقۀ زیبایی شـنـاخـتـی خـود را اقـنــاع و رشد مـیـدهـد، بـلـكـه درد ها و نیاز های روانی و حسّی خـود را نیز از راه شنیدن یا دیدن آن تسكین می دهد و بر طرف مـیـكـند. از هـمـیـن رو، تـا انسان بوده و هست، هنر با او هـمـراه است و مانند همه نماد های گونه گون فرهنگ بشری یكجا با نسلهای آدمــی پـویـه تـاریـخ را در نـور دیــده، فـراز و فرود هـای تـحــول و دگـرگـونـــی هــا را پذیرا شده است. ا
سـیـد کـبـیـر کمـال رحـمـتلی استاد غفار کـمـال نـیـنگ اوغلی دیر. سید کبیر نینگ قـولاغــی بـالــهلـیـگـیـدن دوتـار نــوالری و کلاسـیـک آهـنـگلـر بیلن تانیش. آتهسی رحـمـتـلـی اسـتـاد غـفار کمال افغانستان نـیـنـگ مـشـهـور کـلاسیـک خوانندهلریدن بیری بـولـگن. سـیـد کـبیر ایندی رحمتلی آتـهسی نیـنگ ایزینی ایزلب بارماقده دیر. اوزیـنـی ایتـیشیچه: «اوزبیک خلقی نینگ اصل مـوسیقیسی دوتار دیر و مین دوتار بـیـلـن ذوقـلـنـهمـن. کـلاسـیک موزیکلر و فـلـکـلـوریـک قـوشـیقلرنی هم اوقویهمن. الـبـتـه بـرچـهسـیـنـی اوز رحـمـتلی آتهم، استاد غفار کمال دن اورگهنگنمن». سـید کبیر اوزبیکستانلیک... ا
ضیاء خواجه منصوری افغانستانده خلقلر دوستلـیـگـی اوچـون فعال خذمت قیلگن اوسـتـاذ صنعتکارلریدن دیر. او ۱۹۲۰ نچی میـلادی ییلده تاشکند شهریده توغیلدی. بـاشـلـنـغـیچ تعلیمنی توگهتیب، موسیقه کـورسـیـنی هم عین شو ییرده توگهتدی. بــو کـورسـده دوتـار و سـیـتــار چَلـیشنی اورگـَنـدی. مـیلادی ۱۹۲۹-۱۹۳۰ ییـلـلـرده فـاریـاب، مزارشریف، سونگره کابلده عمر کـیـچـیـردی. صنـعـتـکار افـغـانـسـتــــانده اسـتـقـامـت قـیـلـهیـاتگن اوزبیک، ترکمن، تـاجیک، پشتون و هزارهلرنینگ، اینیقسه، یـاشلـرنـیـنـگ ارداقـلـی صحـبـتــداشی و صـمـیـمـی دوسـتی ایدی. منصوری نینگ افغانستان اوزبیکلری تیلی و... ا
كـیـمـگـه بـاریـب ایـتـه یـن... ایـن ترانه ی زیـبـا را شـاعر گرامی شهباز ایرج ساخته اسـت و فـرهـاد دریـا هـم خـیلی زیبا اجرا كـرده است. زیـبـایـی این آهنگ از دیدگاه مـن دو مسـئلـه ی مهم دارد یكی این كه فـرهـاد دریـا از مــحــدود خــوانـنــده هـای افـغـانـسـتـان اسـت. كـه در اجرای آهنگ هـای اوزبـیكی مشكل لهجه ندارد و ترانه را خـیـلـی بـه زیـبـایی اجرا می كند و حتا فـكـر كـنم شاید شاعر آن حظ ببرد و كیف كـند و زیبایی دیگری كه آهنگ دارد او این است كـه تـرانـه ی اوزبـیـكـی در چـوكـات موسـیـقـی فارسی اجرا شده اون هم در سـاختار آهنگ های فرهاد دریا، و ترانه ی این آهنگ هم خیلی ساده... ا
دانش اندوزی و فـراگـیــری فـنــون ادبی و هـنــری از ســجـایـــای بــرازنــدۀ کسانی مـحـسـوب میگردد که دارای ذوق سلـیـم و صاحب دیـد وسیـع بـاشـنـد. مـردم ادب پـرور انــدخــوی همـانـند دیگر شیفته گان سرود و سخن از روزگاران قدیم تا امروز با ایــن روحــیــه آمــیـزش یـافـته، در پرورش گلبرگ هــای نـفـیـس ادب و هـنـر از خـود سلایق ویــژه یی نشان داده اند. منجمله گــرایـش مـهـر ورزانــۀ شـان در آمـوزش و گسترش هـنـر ظـریف موسیقی کلاسیک (نــوا هــای قــدیـمه به خصوص اوزبیکی) شــایـان یــاد کــرد اسـت. هـنـر دوسـتان در مــحــافــل هـنـری به نوا های روح نواز رامشگران با اشتیاق... ا
قـرنها پیش جوگیها در سفر های بدون مــرز شان به افغانستان آمدند. هیچ کس نمیدانـد دقـیـقاً چـه وقـت؟ یـا چطور؟ اما همه میگویـنـد کـه آنـها سالها پیش به این مـمـلــکــت آمــدهانــد. هــیــچ کـــس نمیدانـسـت، آنـهـا کـجا میخوابند؟ کجا بـچـههـایـشـان را بـه دنـیا میآورند و کجا بـا همدیـگر جمع میشوند؟ اما آنها بودند کـه هـمـیـشـه اولـیـن و تازهترین خبرها و کشفهـای دنیا را یا حداقل خبر کشفها را برای مردم افغانستان میآوردهاند. مثل مسافران جادویی که خبرهای ســرزمـین های راز و رویا و جـادو را بـــا خــود حـمـل مــیکــردهانــد. شــایـد آنـهـا در ابــــتـــدا خیمههایی همراه داشتهاند... ا
در یـکـی از کـوچـه ها، در قریۀ دور افتاده در جوی زندان ولایت سمنگان، آواز خوش تــارهـا، صــدای آرام و متین چکش سبک بر روی چـوب تــراش خـــورده بــا صـــدای خـش خـش دسـتـان گــره بـسـتـۀ استاد مـحمد قل هفتاد ساله، موسیقی زندگی را تشـکـیـل مـی دهـد. دنبوره ها، در کنار دیــوار کـاه گـلـی کارگاه استاد محمد قل، صـف کـشـیـده انـد و انـتظار می کشند تا اسـتـاد، تارها را بر شانه های شان ببندد و آنـهـا نـیـز بـا شـور فـراوان، پـس از آشنا شـدن بـا سـر انـگشتان نوازندگان، بنالند. این روزها استاد محمد قل دنبوره ساز، به گفـتـۀ خـودش وقت سرخاریدن ندارد و به قول معروف دست به دستش... ا
اوشبو طریقت، عرفانی و فـلـسفی تفکر ایگـه سـی، «مـولـوی»، «مولانا» و عادی خـلـق ایچیده «ملای روم» لقب لری بیلن شهـرت قـازانگن بویوک شاعر جلال الدین محمد بـن بهـاؤالـدیـن ولد نامیگه منسوب دیر. تـورکـیه لیک ییریک تصوفشناس عالم مـرمـره اونیویرسیتی الهیات فاکولته سی نـیـنـگ اسـتـادی دوکتور سلجوق ایرآیدین «تـصـوف و طـریـقت لر» ناملی کتابیده، او نـیـنـگ آتـه سـی حقـیـده قـویـیده گیدیک مـعـلـومـات بـیـره دی: «سـلـطـان الـعـلما لـقـبـی بـیـلن تنیلگن محمد بهاؤالدین ولد بـن حـسـیـن البکری بلخ شهریده دنیا گه کـیـلـدی. آنـه سـی، خــراسان پادشاهی علاؤالدوله خوارزمشاه نینگ... ا
وطــن عـزیـز مـا یـك كـشور كاملاً سنتی است كه هنوز هم با تـسلط كـامـل عـلـم و تـكـنـالــوژی و ارتـبــاطــــات جــهـانی در جــهـــان و كـشــور هـای هـمــسایــه، در بــســیــاری از نـقـاط دور از مركز بـه جای قانون و حتـی گاهی به جای شرعیت نيز سنت ها و عرف و عادت ها بر سرنوشـت انـسـانهای جامعۀ ما حكم میكند. تغـیـیـر باورها و سنت هـا بسیار دشوار و زمانگیر است. از هـمـیـن جـهـت نـمی تـوان آنهـا را بـه زور تغییر داد یا با فـشار حركت آن را بـه سـوی زمـانوی شدن، جهانی شدن و قـانـونـی شـدن سرعت بخشید. تـفـكـر و دیــد جــامـعـۀ مـا نسبت بـه مـوسـیـقـی نیز از باورها و سنت های مردم... ا