فاجعۀ غم انگیزی که شهر سرپل را به ماتم نشاند

قـرن‌ها پیش جوگی‌ها در سفر ‌های بدون مــرز شان به افغانستان آمدند. هیچ کس نمی‌دانـد دقـیـقاً چـه وقـت؟ یـا چطور؟ اما همه می‌گویـنـد کـه آنـها سال‌ها پیش به این مـمـلــکــت آمــده‌انــد. هــیــچ کـــس نمی‌دانـسـت، آنـهـا کـجا می‌خوابند؟ کجا بـچـه‌هـایـشـان را بـه دنـیا می‌آورند و کجا بـا همدیـگر جمع می‌شوند؟ اما آنها بودند کـه هـمـیـشـه اولـیـن و تازه‌ترین خبر‌ها و کشف‌هـای دنیا را یا حداقل خبر کشف‌ها را برای مردم افغانستان می‌آورده‌اند. مثل مسافران جادویی که خبر‌های ســرزمـین های راز و رویا و جـادو را بـــا خــود حـمـل مــی‌کــرده‌انــد. شــایـد آنـهـا در ابــــتـــدا خیمه‌هایی همراه داشته‌اند... ا

در بارۀ ما
website counter
تصاویر پانزدهمین سالروز وفات شادروان بیانی
رمضان مبارک
صفحۀ یوتوب ما
صفحۀ فیس بوک ما

اوزبیک تیلی سوزلیگی، نورالله آلتای

بنیاد اجتماعی و فرهنگی بیانی یوتوب

بنیاد بیانی در فیس بوک

استاد ملا تاج محمد سرپلی در یوتوب

استاد ملا تاج محمد سرپلی در فیس بوک

قرآن شریف، اوزبیکی ترجمه بیلن

قرآن شریف، مکمل

قرآن الکریم با ترجمه به چند زبان

اوزبیک تیلیده دینی موعظه‌لر

محبوب القلوب، تربیتی و تفریحی

تصّوف و انسان، شرعی جوزجانی

استاد قاری محمد عظیم عظیمی

انجمن فرهنگی نوایی، ناروی

لغت نامۀ بزرگ دهخدا

تیل و ادبیات، ایشانچ

اوزبیک تیلی، ذکر الله ایشانچ

کونگیل کوزگوسی، فرشته بیگم

موج نور، فرشته بیگم ضیایی

بابر ایزیدن، محمد حلیم یارقین

بابر ایزیدن، دکتور شفیقه یارقین

تورکستان اوغلان لری

اوزبیکی شعرلر، امان الله قویاش

اوزبیکچه شعرلر توپلمی

اوزبیگیم، داکتر فاریابی

یورتداش، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی

مونس، آیدین خیری

که پلک، عنایت الله فرهمند

دُر دانه لر، دکتور فیض الله ایماق

یاشلر، اجتماعی و فرهنگی

فاریاب زمین، دولتی فاریابی

توران، آلپ تیمور تورانی

اوزاق یــولــلار، ادبی و فرهنگی

افغانستان تورکلری فدراسیونی

جنوبی تورکستان، اجتماعی

اوزتورک دریچه‌سی

بابر فرهنگی و کلتوری انجمنی

آیدین افغانستان فرهنگی انجمنی

حیات پنجره سیدن، فضل احمد بورگیت

آلتین کَمَلـَک، عبدالله تاشقین

کوموش، کنشکا تورکستانی

سوز، محمد عالم کوهکن

بیلگی هفته‌لیگی

سوز گلشنی، هوشنگ پیگیر

آلتین یپراقلر، محمد کاظم امینی

چیچک لر محضری، ابوالخیرخیری

آق قَیین، نور الله آلتای

ییگیت، اجتماعی و فرهنگی

ایچک اوزر کولگو، اجتماعی

تیگیرمانچی، اسد الله آسیابان

ساغینچ، عارفه امینی

اوزبیک خلق مقال لری

قویاش بیراغی، جمشید ثبات

کونگول یاره‌سی، معصومی

قیزیل قلمپیر، تنقیدی فکرلر

گونش، فرهنگی و اجتماعی

ینگی لیک لر، حفیظ الله فیاض

عـزیـز فـاریـابـلی

فرهنگ ترکمنی راسخ ، آنلاین

نیسایا، شعر و ادب فاریاب

کورش، فرهنگ و اجتماع

آنه یورتیم، فرهنگی و ادبی

شعر و ادب تورکستان

باغبوستان، افغانستان ترکمنلری

آلقیش، تورکچه ادبی و کلتوری

نور قویاش، فرهنگی و اجتماعی

باقیش، همایون خیری

اوزبیگیم، زهره کارگر

تانگ ییلی، آی نور خیری

افعانستان تورک اوقوچیلریمیز

کــــوکـــلـــــم، ثــــنــا

اجتماعی و فرهنگی، فیض الله قرداش

ارمغان، دکتور منان تاشقین

خیال کوله‌گه‌سی، عالم لبیب

داستان لر، قادر مراد

بی بی سی اوزبیکی

جیحون، افغانستان ترکمنلری

افغانستان، دکتور همت فاریابی

تی ری تی افغانستان اوزبیکی

وطنداش نشریه‌سی

ممتاز فیلسوف لر حکمت لری

ضیا ایسته‌گن قلب لر اوچون

انجمن اجتماعی علی سینا

آق گل، سحر نور

آچون، زهرا ایشانچ

صبر درختی، سیوینچ

عروض، زهره کارگر

آلاله های پر پر، داکتر تورانی

تورک اوغلی، ادبی و فرهنگی

اورته آسیا، اجتماعی و مدنی

نشرات تورکان افغانستان

استاد خلیل الله خلیلی

استاد الحاج ایرگش اوچقون

نادر، شعر و ادب

میر حسین مهدوی

رهانه، سخیداد هاتف

الف لام میم، فاطمه روشن

شعر نو، داکتر سمیع حامد

کابل پرس، افغانستان پرس

محیط خیال، رسول راسخ

دوای قلب زخمی، داکتر یلقم

کانون فرهنگی ناصر خسرو بلخی

ابزار های ضروری برای سایت و وبلاگ

کانون فرهنگی میرزا اولوغ بیگ

آپلود تصویر ایمگور

کلیک‌ کنید و فارسی بنویسید

ستاره ها، محمد هارون صدری

الماس تلویزیونی، افغانستان

چادری، دریچۀ قدرت

آلتین فلم، اوزبیکلرنینگ افتخاری

محتشم یوز ییل سریالی

مجموعۀ گل، عبدالله کارگر

تلویزیون های افغانستان آنلاین

من شهر ساعات، بیلمیرم

گلزمین وفا، اشعار سید محمد دروگر

آیدین مالمو مدنی نهادی

باله لر، آیدین مالمو مدنی نهادی

ستار تورک تلویزیونی آنلاین

امیر علیشیر نوایی، مکمل اثرلری

قالب های وبلاگ وطن

قطغنی سایتی، رحیمی

اوز فکر انترنیت صحیفه‌سی

تارنمای پرتو نادری

کاریکاتورها، راهکار مدیریت

کتابخانۀ دیجیتالی افغانستان

بویوک تورکستان، حمید اوغلی

برگردان الفبای کریل به الفبای عربی

دروس نارویژی رایگان

مرکز معلومات سی وو

دروس اجتماعی نارویژی

تورکچه آتلر و تورک تاریخ تدقیقاتی

تمرینات آموزش زبان نارویژی

بازی های عامیانۀ اوزبیکان جوزجان

پیوند های مهم

افـغـانستانده تورک- اوزبیک خلقی نهایت ده ستم کـورگـن ایـل- اولــوس. بــو ایــل- اولـــوس قـنـچـه هـم اوزاق تــاریـــخــــی اوتـمـیـشـگه ایگـه بـولـیـب بابا- اجدادلری کتـتـه خـان و خاقانـلیـکـلر قـوریب، دواریـغ ســـوریـب کـیـــلـگـن بــولـسه‌لـــر هـــم، قـالــه‌ویـرسـه اولـر سونگـی بـیـر- ایکـّـی عصـر مـابـیـنـیـده اوشـبـو چـیـگـره‌لـــــرده قـیـینـاق و قیـیـنـچـیـلیـکـلر آستیده حیات کیچیریب، شو بــاعـث مـدنـی- تـاریـخی، تیل و ادبیاتلری ایـزیلیب- یینچیلیب کیلگن خـلـق. اوشـبـو خـلــق نـیـنـگ محکـومیت تاریخی هنوزگچه هم سونگی ایکّی عصر آره‌سـیـده کـورگـن نـقـصـانـلـرنـی بـرطرف قیلیشگه امکانیت تاپه‌آلمه‌گن... ا

هـنـر هـمـانـند شعر و ادبیات تراویدۀ ذوق و استعداد زیبایی شناختی انسان و نماد احساس و انـدیشـه های ظریف و تلطیف شدۀ اوست. انـسان نـه تنـهـا بـا ایـجاد و ابـداع پـدیـده هـای هـنـری ذوق و سلیقۀ زیبایی شـنـاخـتـی خـود را اقـنــاع و رشد مـیـدهـد، بـلـكـه درد ها و نیاز های روانی و حسّی خـود را نیز از راه شنیدن یا دیدن آن تسكین می دهد و بر طرف مـیـكـند. از هـمـیـن رو، تـا انسان بوده و هست، هنر با او هـمـراه است و مانند همه نماد های گونه گون فرهنگ بشری یكجا با نسلهای آدمــی پـویـه تـاریـخ را در نـور دیــده، فـراز و فرود هـای تـحــول و دگـرگـونـــی هــا را پذیرا شده است. ا

سـیـد کـبـیـر کمـال رحـمـتلی استاد غفار کـمـال نـیـنگ اوغلی دیر. سید کبیر نینگ قـولاغــی بـالــه‌لـیـگـیـدن دوتـار نــوالری و کلاسـیـک آهـنـگ‌لـر بیلن تانیش. آته‌سی رحـمـتـلـی اسـتـاد غـفار کمال افغانستان نـیـنـگ مـشـهـور کـلاسیـک خواننده‌لریدن بیری بـولـگن. سـیـد کـبیر ایندی رحمتلی آتـه‌سی نیـنگ ایزینی ایزلب بارماقده دیر. اوزیـنـی ایتـیشیچه: «اوزبیک خلقی نینگ اصل مـوسیقی‌سی دوتار دیر و مین دوتار بـیـلـن ذوقـلـنـه‌مـن. کـلاسـیک موزیک‌لر و فـلـکـلـوریـک قـوشـیقلرنی هم اوقویه‌من. الـبـتـه بـرچـه‌سـیـنـی اوز رحـمـتلی آته‌م، استاد غفار کمال دن اورگه‌نگنمن». سـید کبیر اوزبیکستان‌لیک... ا

ضیاء خواجه منصوری افغانستان‌ده خلق‌لر دوست‌لـیـگـی اوچـون فعال خذمت قیلگن اوسـتـاذ صنعتکارلریدن دیر. او ۱۹۲۰ نچی میـلادی ییلده تاشکند شهریده توغیلدی. بـاشـلـنـغـیچ تعلیمنی توگه‌تیب، موسیقه کـورسـیـنی هم عین شو ییرده توگه‌تدی. بــو کـورسـده دوتـار و سـیـتــار چَلـیشنی اورگـَنـدی. مـیلادی ۱۹۲۹-۱۹۳۰ ییـلـلـرده فـاریـاب، مزارشریف، سونگره کابل‌ده عمر کـیـچـیـردی. صنـعـتـکار افـغـانـسـتــــان‌ده اسـتـقـامـت قـیـلـه‌یـاتگن اوزبیک، ترکمن، تـاجیک، پشتون و هزاره‌لرنینگ، اینیقسه، یـاش‌لـرنـیـنـگ ارداقـلـی صحـبـتــداشی و صـمـیـمـی دوسـتی ایدی. منصوری نینگ افغانستان اوزبیکلری تیلی و... ا

در یـکـی از کـوچـه ها، در قریۀ دور افتاده در جوی زندان ولایت سمنگان، آواز خوش تــارهـا، صــدای آرام و متین چکش سبک بر روی چـوب تــراش خـــورده بــا صـــدای خـش خـش دسـتـان گــره بـسـتـۀ استاد مـحمد قل هفتاد ساله، موسیقی زندگی را تشـکـیـل مـی دهـد. دنبوره ها، در کنار دیــوار کـاه گـلـی کارگاه استاد محمد قل، صـف کـشـیـده انـد و انـتظار می کشند تا اسـتـاد، تارها را بر شانه های شان ببندد و آنـهـا نـیـز بـا شـور فـراوان، پـس از آشنا شـدن بـا سـر انـگشتان نوازندگان، بنالند. این روزها استاد محمد قل دنبوره ساز، به گفـتـۀ خـودش وقت سرخاریدن ندارد و به قول معروف دست به دستش... ا

نـویـسـنـده گــان، شــاعـران و هنرمنـدان منـسـوب بـه مـلـیـت هـائـیـکـــه در وطـن عـــزیــز مــا زنــده‌گـی دارنـــد، بـخـصـوص مـلـیت اوزبـیـک قـرن های متمادی بخاطر غنامندی فـرهـنگ مـان آثـار زیـادی ایـجـاد کرده اند و از آنها به میراث رسیده، نـسـل به نسل مورد استفـاده قـرار گرفته است. ایـن واضــح اسـت آنـهـا بــخـاطــر رشـد و انـکـشـاف هـنـر سهـم خـــود را ادا کــرده انــد. امـروز بـسیـاری از هـنـرمـندان مـا را مـی شنـاسـنـد، امــا دربـــاره زنـده‌گـی و فـعـالیت هـای آنهـا مـعـلــومــات نــدارنـد. شـفـیـع عـظـیـمـی یـکـی ازیــن چــهـــره های شناخته شده است... ا

فرهنگ و معارف بشری را که آیینـۀ تـمـام نـمـای هـســتی اجـتـمـاعـی گـفـتـه اند، مـحـصــول فـعـالـیـت هـای مادّی و معنوی انسان از بدو پیدایش تـا کـنـون می باشد. رشـد و رونـق آن نـه تنها بـاعث تـغـیـیــر و تکامل جوامــع بـشــری بـوده، بلکه صیقل گـر روح و روان افـراد جامعه نیز می باشد. هنــر مـوسیـقی کـه جُــزئــی از فـرهـنـگ بـشری مـی بـاشـد، هـمــواره بـــــا روح و عواطــف انـسـانی سـر و کـار داشـتـه، در نــوازش آن نـقـش بـس مـهـم دارد، هـنــر موسیقی یکی از مُبرم تریـن نـیـازمـنـدی هــای انـسـانــی بـوده و بــا سـرشـــت و ســرنـوشـت انـسـان پـیـونـد ناگسستنی دارد... ا

وقـتـی بـا خـیـر مـحـمد چــاووش ملاقـات میـکـنـیـد، انسانی حلیم و مـتـواضـع و در عین زمان بـا مـنـاعت و سربلند را در برابر خـود مـی‌بـیـنـیـد. مـنـاعـت نـفـس و غرور مشـروع انـسـانی او در عین فـروتـنـی، از اعـتـمـاد بـه نـفـس و روحـیـۀ بـلند اتکا به خــود و بــاور هــای مـلـی او سر چشمـه می‌گـیـرد. یکجا با این روحیه، پـیـگیری در کـار، عـشـق و عــلاقۀ پــایــان نـاپـذیـر به مـوسیـقـی مـلـی و باور به موفقیت درین ساحه او را از دیـگـران مـتـمـایز می‌سازد. آهـستـه و شمــرده حــرف مــیــزنــد، بــا قـاطـعـیت از فکر و نظر خود دفاع می‌کند، شـوخ طـبـع و بـذلـه‌گــو است، با تبسم و صمیمیت شما را استقبال میکند... ا

دانش اندوزی و فـراگـیــری فـنــون ادبی و هـنــری از ســجـایـــای بــرازنــدۀ کسانی مـحـسـوب میگردد که دارای ذوق سلـیـم و صاحب دیـد وسیـع بـاشـنـد. مـردم ادب پـرور انــدخــوی همـانـند دیگر شیفته گان سرود و سخن از روزگاران قدیم تا امروز با ایــن روحــیــه آمــیـزش یـافـته، در پرورش گلبرگ هــای نـفـیـس ادب و هـنـر از خـود سلایق ویــژه یی نشان داده اند. منجمله گــرایـش مـهـر ورزانــۀ شـان در آمـوزش و گسترش هـنـر ظـریف موسیقی کلاسیک (نــوا هــای قــدیـمه به خصوص اوزبیکی) شــایـان یــاد کــرد اسـت. هـنـر دوسـتان در مــحــافــل هـنـری به نوا های روح نواز رامشگران با اشتیاق... ا

قـرن‌ها پیش جوگی‌ها در سفر ‌های بدون مــرز شان به افغانستان آمدند. هیچ کس نمی‌دانـد دقـیـقاً چـه وقـت؟ یـا چطور؟ اما همه می‌گویـنـد کـه آنـها سال‌ها پیش به این مـمـلــکــت آمــده‌انــد. هــیــچ کـــس نمی‌دانـسـت، آنـهـا کـجا می‌خوابند؟ کجا بـچـه‌هـایـشـان را بـه دنـیا می‌آورند و کجا بـا همدیـگر جمع می‌شوند؟ اما آنها بودند کـه هـمـیـشـه اولـیـن و تازه‌ترین خبر‌ها و کشف‌هـای دنیا را یا حداقل خبر کشف‌ها را برای مردم افغانستان می‌آورده‌اند. مثل مسافران جادویی که خبر‌های ســرزمـین های راز و رویا و جـادو را بـــا خــود حـمـل مــی‌کــرده‌انــد. شــایـد آنـهـا در ابــــتـــدا خیمه‌هایی همراه داشته‌اند... ا

در ماه جوزای سال ۱۳۵۹ هجری شمسی در سرپل شایعه پخش شد که مـجـاهــدیــن کـه اشـرارش می‌خواندند، از اولوسوالی سانچارک تصمیم حمله به سرپل را دارند. مردم از خـود می‌پرسیدند که چرا چنین حــمـلــه‌یــی بــاید صورت گیرد؟ متنفذین سرپل اعم از قریه‌دارها، زمیندارها و ملک‌ها، روحانیون، ثــروتـمنـدانِ تاجرپیشه، مامورین دولتی و دُکانداران با رُسوخ، هر کدام از خود می‌پرسیدند که در صورت حـمـلـه چـه مـوقـفـی را بـایـد اتـخاذ نمایند. عده‌یی هم به این شایعات اهمیت نمی‌دادند. مردمِ قطعۀ نظامی مـسـتقر در بالاحصار سرپل، نیروهای څارندوی، گروه‌های دفاع خودی، سازمان حزبی و اعضای سازمـان جـوانــان را مــدافــع مطمـیـن و پناه‌گاهِ غیر قابل نفوذ می‌دانستند. آنان تصور می‌کردند که این شـایــعـات فقـط و فـقـط کار عده‌یی از عناصر بیکار و بی‌روزگاریست که در کنج رستورانت‌ها و در حجرهِ مساجد از فرط بیکاری، روز و شب به داستان سرایی می‌پردازند و از کاه- کوه می‌سازند.

هنوز ماه جوزا به پایان نرسیده بود که آمد و رفت در کمیتۀ حزبی اولوسوالی و ادارات دولتی کمرنگ شد و مردم عادی نمی‌خواستند با اعضای حزب و اعضای سازمان دموکراتیک جوانان زیاد رابطه داشته باشند. پدران تلاش می‌کردند تا فرزندان خود را از رفتن به مراکز حزبی و سازمان جوانان بازدارند. اعضای کمیتۀ اولوسوالی با وجودیکه در اوایل به این شایعات اهمیت نمی‌دادند و بمنظور بلند بردن روحیه مردم شایعۀ حمله به سانچارک و قلع و قم قطعی مخالفین را پخش می‌کردند، در روز های پایانی ماه جوزا معتقد شده بودند که حملۀ مخالفین در سرپل امکان پذیر است.

هنوز نیروهای دولتی و حزبی نمی‌دانستند که از داخل شهر کدام اشخاص و افراد با مخالفین رابطه تأمین نموده و از کدام مسیر آنان در شهر داخل می‌شوند.

روز دوم سرطان سال ۱۳۵۹ در شهر سکوت قبل از طوفان حاکم بود. عده‌یی از متنفذین در آسیاباد و گروه‌یی هم در اُلقانی‌خانه (ایلخانی خانه) دور از چشم مسوولین حزبی و دولتی غرض استقبال از مخالفین آماده‌گی می‌گرفتند. شب هنگام به کمک راه بلدانِ محلی، گروپ بزرگی از مخالفین به رهبری سیف الدین خان ایماق سانچارکی در کوچه و پس کوچه شهر داخل شدند و سر گروپ‌ها بعد از توقف مختصر در آسیاباد در منزل حاجی قادر ایلخانی در اُلقانی‌خانه مستقر گردیدند. نیرو های دولتی که غافلگیر گردیده بودند، بعد از مختصر مقاومت مصلحت را در ترک اولوسوالی دانستند. با وجودیکه عده‌یی از اعضای کمیتۀ حزبی اولوسوالی و جوانان به مقاومت پافشاری داشتند، اما قطعۀ نظامی مستقر در بالا حصار محل خود را تخلیه و در خارج از شهر در قریه قاضی کینتی جابجا شدند. چون نیروهای حزبی به تنهایی امکان دفاع از شهر را نداشتند، ناگزیر و با نارضایتی شهر را ترک گفتند و خود را به مرکز ولایت در شهر شبرغان رسانیدند. عدۀ محدودی از اعضای سازمان جوانان و حزبی‌هایی که نتوانسته بودند به موقع خود را در مقر کمیته حزبی برسانند، ناگزیر شدند مخفی گردند و معدودی از این افراد با استفاده از ارتباطات فامیلی با مخالفین محلی که حالا چهره‌های خود را نشان داده بودند، رابطه تأمین نمودند و بحیث کاتب و میرزای قومندانانِ نو ظهورِ مخالفین به خدمت آنان قرار گرفتند.

مردم در کوچه‌ها با ایجاد گروپ های دفاع خودی کوشیدند از تعرض به مال و ناموس شان جلوگیری کنند و به مخالفین اجازه دخول به حریم خانواده را ندهند. مخالفین نیز هنوز به تسلط خود باور کامل نداشتند و هر روز منتظر آمدن نیروهای دولتی از مرکز ولایت بودند، بدین لحاظ در تعرض به حریم خانواده‌ها جرئت نمی‌کردند. اما با جریمه کردن افراد و مطالبه غذا از مردم، بار سنگینی را بر دوش مردم شهر گذاشته بودند. مردم ناگزیر بودند به خواست مخالفین مبنی بر تادیه پول، تهیه لباس و تهیه علوفه به اسپ‌های شان، گردن نهند و خود و خانواده‌های خود را از تعرض مصئون نمایند. در شهر دُکانداران مجبور شدند، طبق تقاضای قومندانان و حتی عساکر عادی مخالفین، مواد خوراکی، پاپوش، چپن و پارچه برای لباس شان فراهم نمایند و رایگان به اختیار شان بگذارند.

مخالفین به رهنمایی اجیران محلی شان تلاش داشتند تا اموال دولتی را غارت نمایند و موسسات عام‌المنفعه را تصاحب کنند. گروپی از عناصر غیر مسوول می‌خواستند یگانه جنراتور دیزلی برق را غیر فعال سازند و دیزل مورد ضرورتِ جنراتور و کیبل های برق را غارت نمایند.

در چنین اوضاع و احوال در منزل حاجی قادر ایلخانی، سرکردگان مخالفین از صبح تا شام به جلسه و میتینگ مشغول بودند و ادارۀ شهر را از آنجا بعهده داشتند. حاجی قادر با وجودیکه تا صنف ششم مکتب درس خوانده و جز با سوادان و چیز فهمان محل محسوب می‌گردید، تحت تأثیر فضای ایجاد شده به سخنرانی های مهیج می‌پرداخت و از فتح تاشکینت و مسکو صحبت می‌کرد. او به طرفداران بی‌سواد و جاهل خود اطمینان می‌داد که هفته‌های آینده نماز جمعه را در تاشکینت و بعداً هم در مسکو ادا خواهند کرد. او اعضای حزب و سازمان جوانان و متنفذین و شخصیت‌هایی که با دولت همگام بودند را، کافر و بی‌دین و چوچه‌های مسکو خطاب می‌کرد. حاجی قادر عده‌یی از ملا های پُر توقع اما بی‌خبر از دنیا را وادار کرده بود تا مخالفت و قیام علیه دولت را جهاد فی سبیل الله اعلان نمایند و در بسیج مردم علیه دولت نقش خود را ایفا کنند. مولوی محمد عثمان یکی از فارغان مدرسه اسدیه و معلم علوم دینی مکتب را نیز بحیث مفتی و قاضی خویش تعین نموده بودند.

در روز دوم تسلط مخالفین، حاجی عبدالقادر به استشارۀ سیف الدین خان و دیگر قومندانان به موظفین خود هدایت می‌دهد تا عده‌یی از شخصیت های با نفوذ و صاحب رُسوخ شهر را که خود به استقبال مخالفین نیآمده‌اند و اظهار اطاعت ننموده‌اند را در قرارگاه احضار نمایند، تا از آنان در مورد نه‌پیوستن شان به جهاد استفسار بعمل آید.

در قدم اول آنان بزرگترین و معززترین روحانی شهر، خطیب و مدرس مسجد مرکزی شهر مولوی عبدالحکیم را احضار می‌کنند. مزدوران و دلقکان حاجی قادر جسورترین قریه‌دار شهر عبدالصمد قریه‌دار را نیز از منزلش به مقر فرماندهی مخالفین انتقال می‌دهند. یکی از دلقکان حاجی قادر به او می‌فهماند که حاجی مامور صدیق دُکاندار خوشنامِ شهر در برابر خواست مجاهدین مبنی بر تخریب جنراتور برق ممانعت نموده و به آنان توصیه نموده تا بجای تخریب جنراتور از برق آن استفاده نمایند. بایست او نیز در مقرِ به اصطلاح جهاد احضار گردد. نعمت الله صراف که در بذله‌گویی و مجلس‌آرایی شهرۀ شهر بود و با روشنفکران رابطه تنگاتنگ داشت، به هدایت حاجی قادر احضار میشود. محمد عثمان نجار و سید نصیر متعلم مکتب را به جرم حزبی بودن و عضویت در سازمان جوانان حاضر می‌سازند. بالاخره جوان گُمنامی را که پیشۀ پینه‌دوزی پدر را تعقیب می‌کرد و از آبله دست خود روزی حلال بدست می‌آورد، نسبت بی‌اعتنایی در برابر تبلیغات به اصطلاح مجاهدین احضار می‌کنند.

مولوی عبدالحکیم عالم جید و بزرگوار شهر و استاد عدۀ زیادی از ملا امامان و خطیبان مساجد، وقتیکه احضار می‌گردد- بدون ترس و خوف و با جسارت کامل به مقر فرماندهی می‌آید. حینی‌که مولوی با حاجی قادر و قومندانان وارد شده از سانچارک مواجه میشود، از جانب حاجی قادر مورد توهین و تحقیر قرار گرفته به نام کافر و بی‌دین خطاب میشود. مولوی که حاجی قادر و امثال آنان را اصلاً هم‌سنگ و هم‌وزن خود نمی‌دانست، با آواز بلند اعلان می‌دارد که او فضلِ خدا مسلمان است و مسلمانان شهر را از نظر دینی رهبری و رهنمایی می‌نماید. آدم جاهلی که از دین اطلاعی ندارد حق ندارد او را به بی‌دینی و کفر متهم نماید. حاجی قادر باز هم او را نسبت تعلقیت فرزندانش به سازمان حزبی و سازمان جوانان مورد سرزنش قرار می‌دهد، اما مولویِ معظمِ شهر با قاطعیت اعلان می‌دارد که اولادهایش هر کدام تحصیلات خود را انجام داده‌اند و خود در مورد مسایل سیاسی و اجتماعی حق تصمیم‌گیری را دارند و اصولاً آنها مطابق هدایت دین مبین اسلام بر ضد ظلم و بی‌عدالتی قیام نموده‌اند و به منظور بهبود وضع مردم تلاش می‌نمایند. چنین موضعگیری یقیناً که آتش خشمِ سیف الدین قومندان، حاجی قادر و دیگران را شعله‌ور می‌سازد و ملا هایی همچون مولوی عثمان نیز به این آتش هیزم می‌گذارند. مولویِ معظم شهر بدون اینکه اجازۀ نشستن بیابد به اتاق دیگری انتقال می‌یابد.

بعد از مولوی شهر، نوبت به عبدالصمد قریه‌دار می‌رسد، او را متهم می‌کنند که گویا به حیث سرگروپ گروه دفاع خودی به سانچارک به نفع دولت عملیات نموده‌است. عبدالصمد قریه‌دار نیز با جسارت تمام که خاصه آن مردِ رشید بود، از موضع خود دفاع و عمل آنان را نکوهش می‌کند. او با کنایه خاطرنشان می‌کند که عمر حکمروایی آنها از دو سه روز بیشتر نیست، بهتر است به وساطت او و دیگر مصلحان از مخالفت دست بکشند تا مورد عفو دولت قرار گیرند. این اظهارات، او را نیز با مولوی عبدالحکیم هم‌زنجیر و هم‌سرنوشت می‌سازد.

وقتیکه دلقک حاجی قادر غرض آوردن حاجی مامور صدیق به خانه‌اش میرود به وی متذکر میشود که حاجی قادر به مشوره و نظر او ضرورت دارد، بایست بی‌درنگ به خدمت او نائل گردد. حاجی مامور صدیق گرچه خطر را حدس می‌زند، اما باز هم با آرامش روحی لباس خود را تبدیل می‌کند و صرف با خانمش از وضع نگران‌کنندۀ موجود و سرنوشت غیر مترقبۀ خود صحبت می‌کند. خانمش او را مطمین میسازد که حاجی قادر نسبت خوشبینی و رفاقت‌های قبلی او را احضار نموده و شاید به مشوره‌ها و نظریات او ضرورت داشته باشد. حاجی مامور صدیق با نفر موظف جانب منزل حاجی قادر که حالا مقرِ فرماندهی به اصطلاح مجاهدین است، رهسپار می‌شود. گرچه در طول راه یکی دو نفر او را از رفتن به آنجا بر حذر می‌سازند، اما حاجی مامور صدیق بدون توجه به حرف آنان وارد قرارگاه می‌گردد. او که آرزومند است با برخورد انسانی و خوب حاجی قادر مواجه شود و مشوره‌های خود را به او ارائه نماید، دفعتاً همچون مولوی شهر به بی‌دینی و کفر متهم می‌شود. حاجی مامور صدیق که ذاتاً انسان آرامی بود، این اتهام را به آرامی رد می‌نماید و اعلان می‌دارد که او مسلمان صادقیست که همۀ عمر خود را در خدمت جامعه و مردم سپری کرده است. بار دیگر نسبت مخالفت با غارت جنراتور مورد توبیخ قرار می‌گیرد. حوصله این مرد آرام و صلح‌خواه نیز به سر می‌رسد و با عصبانیت حاجی قادر را در برابر هم‌قطاران و بادارانش سرزنش و توبیخ می‌کند و جایگاهش در کنار مولوی شهر و عبدالصمد قریه‌دار تعین می‌گردد. نعمت الله صراف نیز با توهین و تحقیر حاجی قادر خاموش نمی‌ماند و مثل همیشه با بذله و شوخی خاطر نشان می‌کند که مبادا برای او داری مهیا نموده باشند و قصد نابودی او را داشته باشند. حاجی قادر او را نیز با هم‌قطاران دیگرش تحت نظر قرار می‌دهد.

به محمد عثمان نجار، آن جوان رشید و خوش سیما که با نیروی جوانی در خدمت مردم قرار داشت و با ساختن دروازه، کلکین، گهواره و تخت- ضرورت هموطنان را رفع می‌کرد، حتی اجازۀ دفاع داده نمی‌شود و صرف بخاطر عضویت در حزب که آن‌هم چندان روشن نبود به اتاق دیگر انتقال داده می‌شود. سید نصیر متعلم نیز نه‌تنها امکان دفاع نمی‌یابد، بلکه بدون اطلاع از جرم خود به اتاقی که حیثیت نظارت‌خانه را پیدا نموده بود انتقال می‌یابد. جالب است که آن جوان پینه‌دوز را که حتی نامش را نیز کسی درست نمی‌دانست و بنام «بچۀ یماق» شهرت داشت، صرف به گناه اعتنا نکردن به تبلیغات و پروپاگند های ضدِ دولتی آنان احضار می‌کنند و راساً در نظارت‌خانه انتقال می‌دهند.

لازم است این اشخاص را مختصراً به خواننده‌گان عزیز معرفی و بعداً در مورد سرنوشت آنان صحبت را ادامه دهیم:ـ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مولوی عبدالحکیم پسر حاجی عبدالحفیظ در گذر بلوچ‌خانه سرپل به سال ۱۲۹۵ تولد شده در سال ۱۳۰۳ در مکتب لطافت شامل گردیده است. موصوف در سال ۱۳۰۶ تعلیمات دینی را در مسجد و مدرسۀ گذرشاهان نزد شادروان داملا عبدالرحمن شهید آغاز نموده‌است. بعداً غرض فراگیری علوم دینی رهسپار ولایت فاریاب گردیده است، او شاگرد مولوی محمدخان یکی از عالمان مشهور آن ولایت بوده است. مولوی عبدالحکیم بعد از ختم دوره تحصیل و گذراندن مراسم دستاربندی بحیث مولوی به دیار خود بازگشته، بعد از شهادت داملا عبدالرحمن در مسجد گذرشاهان به امامت و تدریس آغاز نموده است. سالهای متوالی وی این وظیفه را پیش برده، با حل و فصل عادلانه قضایای مردم و با اشتراک در مراسم خوشی و غم هم‌شهریان روز تا روز کسب شهرت و محبوبیت نموده و با تدریس علوم متداوله به جذب شاگردان بیشتر توفیق می‌یابد. چنانکه در مدرسۀ گذرِشاهان نه‌تنها از قریه‌های مربوط سرپل، بلکه از کوهستانات سرپل و اولوسوالی سانچارک و از درزاب و گرزیوان و دیگر مناطق نیز شاگردان غرض کسب علم رو می‌آوردند و در حجره‌های مدرسه زنده‌گی می‌کردند. مولوی عبدالحکیم نه‌تنها روحانی بزرگ شهر بود، بلکه با افکار روشن و با برخورد بدون تعصب با روشنفکران، از احترام قشر باسواد و آگاه شهر و اطراف نیز برخوردار بود و جوانان شهر اعم از آنانی‌که در لیسۀ شهر درس می‌خواندند و یا در مکاتب کابل، مدرسه اسدیه مزارشریف و پوهنتون کابل مشغول فراگیری علم بودند، نیز به مولوی احترام و ارادت خاص داشتند.

مولوی عبدالحکیم در دوره دوازدهم شورا بحیث سناتور انتخابی ولایت جوزجان به مشرانو جرگه راه یافت و بحیث سناتور آگاه و وطندوست احترام همکاران خود را جلب و در جامعه روشنفکری کابل نیز از اعتبار خوبی برخوردار گردید. بعد از ختم دورۀ سنا، دوباره به مسجد و مدرسۀ گذر شاهان به خطابت و تدریس اشتغال داشت تا آن‌گاه که مخالفین دولت به شهر سرپل تسلط یافتند و او را از وظیفۀ مقدس تدریس و امامت جبراً محروم و به حیات پُر بارش خاتمه دادند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عبدالصمد قریه‌دار فرزند میرزا بدل یکی از متنفذین شهر بود که بعد از فراغت از مکتب به انجام خدمت عسکری به نیابت از پدر پیرش در حل و فصل قضایای مردم در ادارات دولتی می‌پرداخت و از جانب مردم بحیث قریه‌دار تعین گردیده بود. عبدالصمد قریه‌دار با تربیۀ اسپ بُزکشی و با مهمان‌نوازی و با برخورد دلسوزانه با مردم از محبوبیت و نفوذ خوبی برخوردار بود. حاجی قادر و خانواده‌اش مخصوصاً برادر حاجی قادر یعقوب ارباب که او هم قریه‌دار قسمتی از قراء شهر محسوب می‌گردید، با عبدالصمد قریه‌دار رقابت و هم‌چشمی داشت، حال که فرصت میسر شده بود، می‌خواست او را از صحنه بیرون کند و خود اختیاردار عام و تام قراء مربوط عبدالصمد باشد. عبدالصمد قریه‌دار بعد از پیروزی ثور بنا به توصیه دوست دیرینش عبدالستار گُلشنی، جانب دولت را انتخاب کرد و در ایجاد گروه‌های دفاعِ خودی نقش مهمی را ایفا نمود. زمانیکه اولین حرکات مخالفت‌آمیز علیه دولت در کوهستانات و اولوسوالی سانچارک جوانه زد، عبدالصمد قریه‌دار منحیث یکی از مسوولان دفاعِ خودی با دیگر مدافعین در عملیات های تصفیه‌وی اشتراک فعال داشت و طبعاً دشمنی و کینۀ سیف الدین خان و دیگران را کمایی نموده بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حاجی مامور محمد صدیق فرزند حاجی نذیر یکی از شخصیت های با نفوذ و مورد احترام شهر سرپل بود که در سال ۱۳۰۲ هجری شمسی در بلوچ‌خانهِ سرپل تولد گردیده، در خوردسالی علوم متداوله دینی را در مسجد قریه فرا گرفته بعداً شامل مکتب گردیده است. او از مکتب سرپل که آن هنگام رشدیه می‌خواندند و تا صنف هفتم دوام می‌کرد، فارغ گردیده در باغِ جهان‌نمای بلخ در مکتبی که غالباً به نام مکتب حکام یاد می‌کردند، شامل می‌گردد. اما بنابر بی‌سرپرستی خانواده و اصرار پدر از ادامۀ تحصیل صرف نظر نموده به شهر خود باز می‌گردد و بحیث مامور کوچه از جانب مردم انتخاب و عضویت انجمن بلدیه شهر را کسب می‌کند. بعد از سپری نمودن عسکری به ماموریت دولتی نمی‌پردازد و در مندوی سرپل به برنج فروشی مشغول می‌گردد. او قسمت عمده عمر خود را به دُکانداری صرف نموده، ضمناً با مطالعه کتب، جراید و روزنامه‌ها از اوضاع کشور اطلاع دقیق داشت و در مورد مسایل سیاسی و اجتماعی شخصیت صاحب‌نظر شهر محسوب می‌گردید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نعمت الله صراف فرزند ملا عبدالله مکتب ابتدایی را در شهر سرپل به اتمام رسانیده مدتی را نیز در مسجد گذر شاهان نزد کاکایش مولوی عبدالحکیم علوم دینی آموخته است. موصوف بعد از سپری نمودن عسکری، در تلاش دریافت کار به شبرغان مسافرت نموده و از دریافت کار در موسسات دولتی مأیوس و دوباره به شهر سرپل متوطن گردیده‌است. با تأسیس نماینده‌گی بانک در سرپل او بحیث صراف بانک مقرر و تا آخرین روزهای زنده‌گی به این وظیفه در کمال امانت‌داری و صداقت ادامه داده‌است. او انسان بذله‌گو و مجلس‌آرا بود. قشر جوان و روشنفکر سرپل نعمت الله را در محافل خود می‌پذیرفتند و از بذله‌گویی‌ها و شوخی‌های وی لذت می‌بردند. او انسان ترقی‌خواه، وطندوست، صادق و غم‌خوار مردم بود. او با وجودی‌که به فامیلِ نسبتاً متمول حاجی عبدالحفیظ منسوب بود، اما بعد از فوت پدر و پدر کلان طعم تلخ فقر را چشیده بود و با تهی‌دستان عمیقاً همدردی داشت.

نعمت الله صراف با سلیمه قابله ازدواج نموده، حاصل این ازدواج دو فرزند برومندیست که اکنون با اجرای وظایف محوله در خدمت مردم قرار دارند. گفتنی است که سلیمه قابله اولین قابله‌ایست که با دختر مامایش یکجا در کابل مکتب قابله‌گی را تکمیل و بعد از فراغت در شهر سرپل در خدمت مردم قرار گرفته است. ادامه فعالیت سلیمه منحیث قابله مرهون همکاری‌ها و حمایت بی‌دریغ همسرش نعمت الله صراف بود که او بدون هراس از مخالفت مردم به خانمش اجازه می‌داد تا به وظیفۀ مقدس خود ادامه دهد. الحق که سلیمه قابله نیز بی‌ترس و با شجاعت وظیفۀ خود را انجام می‌داد و مردم با انتخاب وی بحیث عضو شورای ولایتی سرپل در سال‌های اخیر قدردانی خود را از وی ابراز داشتند.

محمد عثمان نجار با سواد ابتدایی که از مسجد آموخته بود، نجاری را پیشۀ خود ساخته و از این طریق کسب روزی می‌کرد. برادرِ بزرگ محمد عثمان بنام خال محمد کوکب از شاعران با استعداد و آوازخوان خوب شهر سرپل بوده، در اولین انجمن ادبی سرپل که بصورت خود جوش ایجاد شده بود، نقش برجسته‌یی داشت. کوکب اشعار خوبی سروده که امید است از دستبرد زمان مصئون مانده باشد. او در جوانی داعی اجل را لبیک گفته است.

 

 

 

 

 

 

 

سید نصیر نوجوانی که متعلم مکتب بود و نسبت جوانی از فراز و نشیب زنده‌گی اطلاعی نداشت، به امید خدمت‌گذاری صادقانه به مردم با جوانان هم‌سن و سالش در سازمان جوانان علاقه‌مند گردیده و از طریق این سازمان آرزومند بود به مردمش مصدر خدمت شود. او آرزوهای فراوانی به دل داشت که متاسفانه این آرزو ها از جانب سیه‌دلان تاریخ در دلِ خاک مدفون شد.

 

 

 

 

 

روزی محمد فرزند یماق همسایۀ در به دیوار حاجی قادر محسوب می‌گردید. پسر مؤدبی که خود و فامیلش همیشه در خدمت ارباب قرار داشته در همه کارهای ارباب او را یاری می‌رساندند. چنین جوان صرف به جرم بی‌اعتنایی در برابر تبلیغات مخالفین مورد کینۀ آنان قرار گرفت.

این انسان‌های در بند که تعداد شان به هفت نفر رسیده بود، از جانب جانیان مدعی حاکمیت دین و گویا مجاهدین راهِ اسلام، بدون امکان دفاع، به فتوای ملاهای خود فروخته بنا به اصرار سیف الدین سانچارکی محکوم به اعدام گردیده و روز بعدی، در کنج باغی که قرارگاه مخالفین را تشکیل می‌داد- تیرباران گردیده‌اند. به گمان غالب قاتلین و جلادان این شخصیت های وارسته، انسان‌های پُر عقده مربوط به سیف الدین خان بوده‌اند که با تأیید حاجی قادر و برادرانش به این جنایت دست یازیدند و برای پوشانیدن این جنایت در کنج باغ چُقوری را به عمق ده متر و عرض دو سه متر حفر نموده، جسد هفت نفر را یکی بالای دیگری در آن چُقوری انداخته‌اند و محل دفن را با خاک پوشانیده بعداً آنجا را آبیاری و با غرس قلم‌چه درختان سپیدار کوشیده‌اند، همه علایم جنایت را از بین ببرند. بدین ترتیب حادثه هولناک و فاجعۀ ننگین از جانب نخستین گروه‌های هراس‌افگن در شهر سرپل صورت گرفته، متنفذترین، محبوب‌ترین و آگاه‌ترین شخصیت‌های شهر، قربانی این فاجعه گردیده است. زمانیکه بعد از دو هفته دولت مرکزی این اولوسوالی را از وجود مخالفین تصفیه نموده حاکمیت دولتی را دوباره احیا نمود، اقارب و وابسته‌گان شهدا برای دریافت اجساد شهدا به جستجو آغاز نموده، بالاخره در کنج باغی که مقر مخالفین محسوب می‌گردید، چُقوری کوچکی توجه شان را جلب می‌نماید. وقتی‌که به حفر چقوری آغاز می‌کنند، اجساد شهدا را در حالی‌که چشمان و دست‌های آنان بسته بوده- یکی بالای دیگر دریافت می‌نمایند.

اجساد شهدا در حالی‌که از جانب هزاران نفر بدرقه می‌گردید، در زیارت امام کلان انتقال و بعد از ادای نماز جنازه محترمانه به قبرستان آبایی شان دفن گردیده‌اند که تا امروز نیز این قبرها مورد توجه مردم قرار داشته، شهروندان ما حین زیارت قبور به روح آنان اتحاف دعا می‌نمایند و به قاتلین شان نفرت و لعنت نثار می‌کنند.

قابل تذکر است که این حادثه، تأثیر بسیار جدی به وضع شهر سرپل که بعداً به ولایت ارتقا نمود، داشته است. عدۀ زیادی از روشنفکران، ثروتمندان و پیشه‌وران، شهر را ترک نموده به مرکز ولایت در شهر شبرغان یا هم مزارشریف و کابل نقل مکان نمودند.

در شهر جز عده محدودی معلمین و اشخاصی‌که امکان مهاجرت و کوچ کشی را نداشتند باقی ماندند. بعد از این حادثه شهر از رونق می‌افتد و ادارات دولتی از کمبود کارمندان و مکاتب از کمبود آموزگاران به صورت جدی رنج می‌برد. شهر آن موقعیتی را که از نظر فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی داشت، جبراً از دست داده به شهری فاقد تحرک اقتصادی و فرهنگی مبدل میگردد... متاسفانه شهر سرپل از سایۀ شوم آن حادثه تا امروز نتوانسته قد راست نماید و موقعیت فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی قبلی خود را بدست آورد. امروز این شهر با وجودیکه مرکز ولایت است از امکانات لازم شهری محروم است و در زمره ولایات عقب مانده و دور از توجه حاکمیت امروزی قرار دارد. امید است روشنفکران نسل نوین که روز تا روز تعداد شان افزایش می‌یابد به تغییر سیما و چهرۀ شهر سرپل همت گمارند و موقعیت تاریخی ولایت سرپل را با فعالیت های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی احیا نمایند.

در حالیکه فاجعۀ غم‌انگیز اولین حملۀ مخالفین در شهر سرپل را حادثه ناگوار تلقی می‌کنیم، می‌خواهم سرنوشت عبرت‌انگیز حاجی قادر ایلخانی و برادرانش را نیز مختصراً تذکر دهم:

با سرکوب مخالفین، حاجی قادر با دو برادرش یعقوب بای قریه‌دار و محمد صادق معلم با عده محدودی از طرفداران و اعضای خانواده در قریه‌های اطراف شهر متواری گردیده به حملات ضد دولتی ادامه دادند. زمانیکه نیروهای دولتی در قرای آدرنگ و لغمان آنان را تعقیب نمود، حاجی قادر از جانب نیروهای دولتی و نیروهای دفاعِ خودی در یک زد و خورد مستقیم به قتل رسیده، جسدش را در شهر سرپل انتقال دادند. جسد حاجی قادر در حالیکه یکی دو روز در میدان شهر قرار داشت و مورد لعن و نفرین وارثین شهدای یاد شده قرار می‌گرفت، به وساطت چند نفر از متنفذین و خیر اندیشان شهر به قبرستان آبایی به خاک سپرده شد.

یعقوب بای قریه‌دار برادر حاجی قادر چند سالی گروپ کوچک مخالفین را در کوهستانات و قرای دور دست سرپل رهبری نموده، نسبت عدم دسترسی به دکتور و دوا به مرض صعب و علاج ناپذیر دچار گردیده با درد و رنج فراوان به استقبال مرگ شتافته است.

محمد صادق معلم بعد از دو برادر بزرگ به رهبری گروه گماشته شده، سالیان طولانی بر ضد دولت به مخالفت ادامه داده در صفوف تنظیم‌های جهادی فعالیت داشته است. موصوف بعد از ایجاد دولت جهادی عضویت جنبش ملی اسلامی افغانستان را پذیرفته منحیث یکی از قومندانان متنفذ ولایت سرپل با جنبش همکاری داشت. محمد صادق معلم بنابر مخالفت‌های ذات‌البینی و رقابت‌های قدرت طلبانه از جانب غفار پهلوان به صورت نا جوانمردانه به قتل رسید.

از فرزندان حاجی قادر- حاجی عنایت، دوستِ زمان طفولیت من فعلاً منحیث یکی از ریش‌سفیدان شهر سرپل با خیر خواهی و خیر اندیشی از احترام لازم برخوردار است.

فرزندان محمد صادق معلم را گرچه از نزدیک نمی‌شناسم، اما اطلاع دارم که با کسب علم و تحصیل و دانش موقعیت خوبی را بدست آورده‌اند و در خدمت مردم قرار دارند.

منظور از نگارش این سطور انعکاس حادثه‌ایست که امروز به تاریخ پیوسته، اما از عواقب آن هنوز هم مردم شهر ما رنج می‌برند. نسل امروز و فردای دیار ما با فرا گرفتن درس‌های لازم از این فاجعۀ غم‌انگیز، در خدمت گذاری به مردم و التیام دردهای مردم همت گمارند و شهر و ولایت خود را از وضع ناهنجار کنونی نجات دهند و نگذارند فاجعه دوباره تکرار گردد.

محمدالله وطندوست

شهید مولوی عبدالحیکم
شهید حاجی محمدصدیق مشهور به مامور صدیق
شهید نعمت الله صراف

وقـتـی بـا خـیـر مـحـمد چــاووش ملاقـات میـکـنـیـد، انسانی حلیم و مـتـواضـع و در عین زمان بـا مـنـاعت و سربلند را در برابر خـود مـی‌بـیـنـیـد. مـنـاعـت نـفـس و غرور مشـروع انـسـانی او در عین فـروتـنـی، از اعـتـمـاد بـه نـفـس و روحـیـۀ بـلند اتکا به خــود و بــاور هــای مـلـی او سر چشمـه می‌گـیـرد. یکجا با این روحیه، پـیـگیری در کـار، عـشـق و عــلاقۀ پــایــان نـاپـذیـر به مـوسیـقـی مـلـی و باور به موفقیت درین ساحه او را از دیـگـران مـتـمـایز می‌سازد. آهـستـه و شمــرده حــرف مــیــزنــد، بــا قـاطـعـیت از فکر و نظر خود دفاع می‌کند، شـوخ طـبـع و بـذلـه‌گــو است، با تبسم و صمیمیت شما را استقبال میکند... ا

هـنـر هـمـانـند شعر و ادبیات تراویدۀ ذوق و استعداد زیبایی شناختی انسان و نماد احساس و انـدیشـه های ظریف و تلطیف شدۀ اوست. انـسان نـه تنـهـا بـا ایـجاد و ابـداع پـدیـده هـای هـنـری ذوق و سلیقۀ زیبایی شـنـاخـتـی خـود را اقـنــاع و رشد مـیـدهـد، بـلـكـه درد ها و نیاز های روانی و حسّی خـود را نیز از راه شنیدن یا دیدن آن تسكین می دهد و بر طرف مـیـكـند. از هـمـیـن رو، تـا انسان بوده و هست، هنر با او هـمـراه است و مانند همه نماد های گونه گون فرهنگ بشری یكجا با نسلهای آدمــی پـویـه تـاریـخ را در نـور دیــده، فـراز و فرود هـای تـحــول و دگـرگـونـــی هــا را پذیرا شده است. ا

سـیـد کـبـیـر کمـال رحـمـتلی استاد غفار کـمـال نـیـنگ اوغلی دیر. سید کبیر نینگ قـولاغــی بـالــه‌لـیـگـیـدن دوتـار نــوالری و کلاسـیـک آهـنـگ‌لـر بیلن تانیش. آته‌سی رحـمـتـلـی اسـتـاد غـفار کمال افغانستان نـیـنـگ مـشـهـور کـلاسیـک خواننده‌لریدن بیری بـولـگن. سـیـد کـبیر ایندی رحمتلی آتـه‌سی نیـنگ ایزینی ایزلب بارماقده دیر. اوزیـنـی ایتـیشیچه: «اوزبیک خلقی نینگ اصل مـوسیقی‌سی دوتار دیر و مین دوتار بـیـلـن ذوقـلـنـه‌مـن. کـلاسـیک موزیک‌لر و فـلـکـلـوریـک قـوشـیقلرنی هم اوقویه‌من. الـبـتـه بـرچـه‌سـیـنـی اوز رحـمـتلی آته‌م، استاد غفار کمال دن اورگه‌نگنمن». سـید کبیر اوزبیکستان‌لیک... ا

ضیاء خواجه منصوری افغانستان‌ده خلق‌لر دوست‌لـیـگـی اوچـون فعال خذمت قیلگن اوسـتـاذ صنعتکارلریدن دیر. او ۱۹۲۰ نچی میـلادی ییلده تاشکند شهریده توغیلدی. بـاشـلـنـغـیچ تعلیمنی توگه‌تیب، موسیقه کـورسـیـنی هم عین شو ییرده توگه‌تدی. بــو کـورسـده دوتـار و سـیـتــار چَلـیشنی اورگـَنـدی. مـیلادی ۱۹۲۹-۱۹۳۰ ییـلـلـرده فـاریـاب، مزارشریف، سونگره کابل‌ده عمر کـیـچـیـردی. صنـعـتـکار افـغـانـسـتــــان‌ده اسـتـقـامـت قـیـلـه‌یـاتگن اوزبیک، ترکمن، تـاجیک، پشتون و هزاره‌لرنینگ، اینیقسه، یـاش‌لـرنـیـنـگ ارداقـلـی صحـبـتــداشی و صـمـیـمـی دوسـتی ایدی. منصوری نینگ افغانستان اوزبیکلری تیلی و... ا

كـیـمـگـه بـاریـب ایـتـه یـن... ایـن ترانه ی زیـبـا را شـاعر گرامی شهباز ایرج ساخته اسـت و فـرهـاد دریـا هـم خـیلی زیبا اجرا كـرده است. زیـبـایـی این آهنگ از دیدگاه مـن دو مسـئلـه ی مهم دارد یكی این كه فـرهـاد دریـا از مــحــدود خــوانـنــده هـای افـغـانـسـتـان اسـت. كـه در اجرای آهنگ هـای اوزبـیكی مشكل لهجه ندارد و ترانه را خـیـلـی بـه زیـبـایی اجرا می كند و حتا فـكـر كـنم شاید شاعر آن حظ ببرد و كیف كـند و زیبایی دیگری كه آهنگ دارد او این است كـه تـرانـه ی اوزبـیـكـی در چـوكـات موسـیـقـی فارسی اجرا شده اون هم در سـاختار آهنگ های فرهاد دریا، و ترانه ی این آهنگ هم خیلی ساده... ا

دانش اندوزی و فـراگـیــری فـنــون ادبی و هـنــری از ســجـایـــای بــرازنــدۀ کسانی مـحـسـوب میگردد که دارای ذوق سلـیـم و صاحب دیـد وسیـع بـاشـنـد. مـردم ادب پـرور انــدخــوی همـانـند دیگر شیفته گان سرود و سخن از روزگاران قدیم تا امروز با ایــن روحــیــه آمــیـزش یـافـته، در پرورش گلبرگ هــای نـفـیـس ادب و هـنـر از خـود سلایق ویــژه یی نشان داده اند. منجمله گــرایـش مـهـر ورزانــۀ شـان در آمـوزش و گسترش هـنـر ظـریف موسیقی کلاسیک (نــوا هــای قــدیـمه به خصوص اوزبیکی) شــایـان یــاد کــرد اسـت. هـنـر دوسـتان در مــحــافــل هـنـری به نوا های روح نواز رامشگران با اشتیاق... ا

در یـکـی از کـوچـه ها، در قریۀ دور افتاده در جوی زندان ولایت سمنگان، آواز خوش تــارهـا، صــدای آرام و متین چکش سبک بر روی چـوب تــراش خـــورده بــا صـــدای خـش خـش دسـتـان گــره بـسـتـۀ استاد مـحمد قل هفتاد ساله، موسیقی زندگی را تشـکـیـل مـی دهـد. دنبوره ها، در کنار دیــوار کـاه گـلـی کارگاه استاد محمد قل، صـف کـشـیـده انـد و انـتظار می کشند تا اسـتـاد، تارها را بر شانه های شان ببندد و آنـهـا نـیـز بـا شـور فـراوان، پـس از آشنا شـدن بـا سـر انـگشتان نوازندگان، بنالند. این روزها استاد محمد قل دنبوره ساز، به گفـتـۀ خـودش وقت سرخاریدن ندارد و به قول معروف دست به دستش... ا

اوشبو طریقت، عرفانی و فـلـسفی تفکر ایگـه سـی، «مـولـوی»، «مولانا» و عادی خـلـق ایچیده «ملای روم» لقب لری بیلن شهـرت قـازانگن بویوک شاعر جلال الدین محمد بـن بهـاؤالـدیـن ولد نامیگه منسوب دیر. تـورکـیه لیک ییریک تصوفشناس عالم مـرمـره اونیویرسیتی الهیات فاکولته سی نـیـنـگ اسـتـادی دوکتور سلجوق ایرآیدین «تـصـوف و طـریـقت لر» ناملی کتابیده، او نـیـنـگ آتـه سـی حقـیـده قـویـیده گیدیک مـعـلـومـات بـیـره دی: «سـلـطـان الـعـلما لـقـبـی بـیـلن تنیلگن محمد بهاؤالدین ولد بـن حـسـیـن البکری بلخ شهریده دنیا گه کـیـلـدی. آنـه سـی، خــراسان پادشاهی علاؤالدوله خوارزمشاه نینگ... ا

وطــن عـزیـز مـا یـك كـشور كاملاً سنتی است كه هنوز هم با تـسلط كـامـل عـلـم و تـكـنـالــوژی و ارتـبــاطــــات جــهـانی در جــهـــان و كـشــور هـای هـمــسایــه، در بــســیــاری از نـقـاط دور از مركز بـه جای قانون و حتـی گاهی به جای شرعیت نيز سنت ها و عرف و عادت ها بر سرنوشـت انـسـانهای جامعۀ ما حكم میكند. تغـیـیـر باورها و سنت هـا بسیار دشوار و زمانگیر است. از هـمـیـن جـهـت نـمی تـوان آنهـا را بـه زور تغییر داد یا با فـشار حركت آن را بـه سـوی زمـانوی شدن، جهانی شدن و قـانـونـی شـدن سرعت بخشید. تـفـكـر و دیــد جــامـعـۀ مـا نسبت بـه مـوسـیـقـی نیز از باورها و سنت های مردم... ا

بــابــه قِــران هـنـرمـنـد آواره و درویـشـی از ولـسـوالـی خُـلم (تـاشقرغان) بود. نام اصلی ‌اش عـبـدالـغفار فرزند سلطان بود. او در سال ۱۲۸۹ خـورشـیـدی در گــذر ده حــسن ولـســوالــی تــاشــقـرغان ولایت ســمـنـگـان پــا بـه جـهــان هـــســــــتی گـذاشـت. بـابـه قِـران از آوان کــودکـی به خـوانـدن آهـنگ ‌های محلی آغاز نمود. در سـن دوازده سـالـگـی نـزد مـرحوم محمد حـکـیـم تـنـبـور نـواز بـه نــواخــتــن دنبوره پـرداخـت. او پـس از ســـال‌ هـا تــوانست پـول نـاچـیـز را جـمع کند تا اینکه توانست دنـبـوره‌ای بــرای خــود خـریـداری کند. در ولسـوالــی تــاشــقـرغان به جز بابه قِران کسـی دیگری نبود که در محافل خوشی آهنگ بسراید... ا

محمد جان ولد بدل مشهـور بـه بـنـگیـچه تــاشــقـرغــانــی در سال 1307 هــجـری شمـسی در گــــذر ایــش مـحـمــد بـیـک نـاحـیـۀ اول شهـــر تـــاشــقــرغـان مـرکـز ولـسوالــی خـُلــم در یک خانـوادۀ هنرمند تــولــد شده است. پــدرش بـه اسم بـدل مشهــور بــه بــدل مـست تـاشـقـرغـانی بــوده بـه نـواختن دمبوره مهارت داشـتـه، بـنـگـیـچـه پـدرش را درسن 2 سـالـگی از دست داده تـحـت تـربـیــۀ مــادرش قـــرار گـرفـت. در سـن خــورد سالـی نزد مـلای مـحـله به فرا گیری دروس دینی پرداخته، کـتـب مـتـداولـه را الــی پـنـجﮔــﻧـﺞ، قـرآن کـریـم، غـیـاثـی و دیــوان حـــافــظ تــمـام نــمــــوده در ســـــال 1329 هــــجــــــری شمسی بـه خدمت عسکری... ا

این مقاله به صفت مقدمه برای نخستین نشر خـمـسـۀ تـورکـی علـیشیر نوایی در افـغـانسـتـان نـوشـتـه شـده و خـلاصۀ آن توسط نویسنده در سمپوزیوم بین المللی تـجـلـیـل از 550 مـیـن سـالـگـرد امیر کبیر عـلـیـشـیـر نـوایـی در کـابـل خوانده شده بـود. نـشـر کـتـاب قـطـور خـمـسۀ تورکی نـوایـی بـا بـیـش از 24000 بیت در مطبعۀ دولـتـی کـابـل بـه هـمـت والای شـادروان جناب فضل الحق خالقیار صدر اعظم وقت افغانستـان مـیـسـر گـردیـد. ایشان که به قـوم معـروف تیموریان هرات منسوبند، به تمدن کورگانیان اخــلاص و عــلاقــمــنـدی خــاصـی داشـتـنـد و در مـدت زمـانـی که مـتـصـدی امـور ولایت هـرات بــودنـد، بـــه ترمیم، حفظ و نگهداری... ا

در روز نـوروز هـنـگـام بــرافــراشـتن جـندۀ مــولاعـلی از هـر کـسی و خـانواده‌‌‌‌یی به عـنوان آریایی و بنیان‌‌‌‌گذار تمدن آریایی یاد آوری شـد، مـگـر از تیـمــوریــان بـنیان‌‌‌‌گذار رنـسـانـس شـرق و نوایی که بنـیـان‌‌‌‌گـذار شـهـر مــزار شریف هـیـچ یـادی نشد. به متن بــیــانـیـهٔ ایـراد شــده، کــاری نـدارم فــقــط مـی‌‌‌‌خـواهـم بـه بـهـــانـۀ یــادی از نـوایـی و نـقـش آن در بـنـیـان‌‌‌‌گذاری شهر مــزار شـریـف و ادامــهٔ جـشــن نـــــوروز، مـطلبــی را که نوشته بودم و باری هم از فــیــس بـوک نـشر شـده بـود،‌ دوبـاره بـه نـشـر بسـپــارم تــا یـــادی از آن اسـطورهٔ بزرگ هــمـه خــواهــی کرده باشم. بنای کــوچــک، اثــرات بـزرگ- به مناسبت 567 مین سالگرد تولد نوایی... ا

خمسه سرایی سنّت دیرینه‌يی در ادبیات مـشرق زمین به شمار میرود. آغاز گر این سـنـت پـسـنـدیـدۀ ادبـی، شاعر و متفکر بــزرگ سـدۀ ششم هجری، حکیم جمال الدین ابو محمد الیاس بن یوسف بن زکی مـتـخـلـص بـه نــظــامــی گنـجـه‌يی بود. خمسه‌سرای پــس از نـظـامـی بـه سنت نـیرومند ادبی مبدل گشت. سازگار با این سـنـت ادبـی بــرای هـر شـاعـری کـه به سـرودن خـمـسـه دسـت مـی‌یـازیـد، این کــافــی نـبود که فقط پنج داستان منظوم بـسـرایـد. بل این داستان های پنجگانه از لحاظ مـوضـوع، ژانر، سوژه، وزن عروضی، سـیـمـاهـا و ترکیب خود نیز میـبـایــســت هـمـگـون بـا داسـتــان هــای «پنـج گنج» نظامی بوده، در عین زمان نمی بـایــست تـکــرار آنـها باشند، بل خمسه‌يی اصیل و نوین را تشکیل دهند... ا