اوزبیک تیلی سوزلیگی، نورالله آلتای
بنیاد اجتماعی و فرهنگی بیانی یوتوب
استاد ملا تاج محمد سرپلی در یوتوب
استاد ملا تاج محمد سرپلی در فیس بوک
قرآن الکریم با ترجمه به چند زبان
بابر ایزیدن، دکتور شفیقه یارقین
اوزبیکی شعرلر، امان الله قویاش
یورتداش، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی
دُر دانه لر، دکتور فیض الله ایماق
اوزاق یــولــلار، ادبی و فرهنگی
حیات پنجره سیدن، فضل احمد بورگیت
آلتین کَمَلـَک، عبدالله تاشقین
آلتین یپراقلر، محمد کاظم امینی
اجتماعی و فرهنگی، فیض الله قرداش
ابزار های ضروری برای سایت و وبلاگ
آلتین فلم، اوزبیکلرنینگ افتخاری
گلزمین وفا، اشعار سید محمد دروگر
باله لر، آیدین مالمو مدنی نهادی
امیر علیشیر نوایی، مکمل اثرلری
برگردان الفبای کریل به الفبای عربی
پیوند های مهم
افـغـانستانده تورک- اوزبیک خلقی نهایت ده ستم کـورگـن ایـل- اولــوس. بــو ایــل- اولـــوس قـنـچـه هـم اوزاق تــاریـــخــــی اوتـمـیـشـگه ایگـه بـولـیـب بابا- اجدادلری کتـتـه خـان و خاقانـلیـکـلر قـوریب، دواریـغ ســـوریـب کـیـــلـگـن بــولـسهلـــر هـــم، قـالــهویـرسـه اولـر سونگـی بـیـر- ایکـّـی عصـر مـابـیـنـیـده اوشـبـو چـیـگـرهلـــــرده قـیـینـاق و قیـیـنـچـیـلیـکـلر آستیده حیات کیچیریب، شو بــاعـث مـدنـی- تـاریـخی، تیل و ادبیاتلری ایـزیلیب- یینچیلیب کیلگن خـلـق. اوشـبـو خـلــق نـیـنـگ محکـومیت تاریخی هنوزگچه هم سونگی ایکّی عصر آرهسـیـده کـورگـن نـقـصـانـلـرنـی بـرطرف قیلیشگه امکانیت تاپهآلمهگن... ا
نـویـسـنـده گــان، شــاعـران و هنرمنـدان منـسـوب بـه مـلـیـت هـائـیـکـــه در وطـن عـــزیــز مــا زنــدهگـی دارنـــد، بـخـصـوص مـلـیت اوزبـیـک قـرن های متمادی بخاطر غنامندی فـرهـنگ مـان آثـار زیـادی ایـجـاد کرده اند و از آنها به میراث رسیده، نـسـل به نسل مورد استفـاده قـرار گرفته است. ایـن واضــح اسـت آنـهـا بــخـاطــر رشـد و انـکـشـاف هـنـر سهـم خـــود را ادا کــرده انــد. امـروز بـسیـاری از هـنـرمـندان مـا را مـی شنـاسـنـد، امــا دربـــاره زنـدهگـی و فـعـالیت هـای آنهـا مـعـلــومــات نــدارنـد. شـفـیـع عـظـیـمـی یـکـی ازیــن چــهـــره های شناخته شده است... ا
فرهنگ و معارف بشری را که آیینـۀ تـمـام نـمـای هـســتی اجـتـمـاعـی گـفـتـه اند، مـحـصــول فـعـالـیـت هـای مادّی و معنوی انسان از بدو پیدایش تـا کـنـون می باشد. رشـد و رونـق آن نـه تنها بـاعث تـغـیـیــر و تکامل جوامــع بـشــری بـوده، بلکه صیقل گـر روح و روان افـراد جامعه نیز می باشد. هنــر مـوسیـقی کـه جُــزئــی از فـرهـنـگ بـشری مـی بـاشـد، هـمــواره بـــــا روح و عواطــف انـسـانی سـر و کـار داشـتـه، در نــوازش آن نـقـش بـس مـهـم دارد، هـنــر موسیقی یکی از مُبرم تریـن نـیـازمـنـدی هــای انـسـانــی بـوده و بــا سـرشـــت و ســرنـوشـت انـسـان پـیـونـد ناگسستنی دارد... ا
وقـتـی بـا خـیـر مـحـمد چــاووش ملاقـات میـکـنـیـد، انسانی حلیم و مـتـواضـع و در عین زمان بـا مـنـاعت و سربلند را در برابر خـود مـیبـیـنـیـد. مـنـاعـت نـفـس و غرور مشـروع انـسـانی او در عین فـروتـنـی، از اعـتـمـاد بـه نـفـس و روحـیـۀ بـلند اتکا به خــود و بــاور هــای مـلـی او سر چشمـه میگـیـرد. یکجا با این روحیه، پـیـگیری در کـار، عـشـق و عــلاقۀ پــایــان نـاپـذیـر به مـوسیـقـی مـلـی و باور به موفقیت درین ساحه او را از دیـگـران مـتـمـایز میسازد. آهـستـه و شمــرده حــرف مــیــزنــد، بــا قـاطـعـیت از فکر و نظر خود دفاع میکند، شـوخ طـبـع و بـذلـهگــو است، با تبسم و صمیمیت شما را استقبال میکند... ا
هـنـر هـمـانـند شعر و ادبیات تراویدۀ ذوق و استعداد زیبایی شناختی انسان و نماد احساس و انـدیشـه های ظریف و تلطیف شدۀ اوست. انـسان نـه تنـهـا بـا ایـجاد و ابـداع پـدیـده هـای هـنـری ذوق و سلیقۀ زیبایی شـنـاخـتـی خـود را اقـنــاع و رشد مـیـدهـد، بـلـكـه درد ها و نیاز های روانی و حسّی خـود را نیز از راه شنیدن یا دیدن آن تسكین می دهد و بر طرف مـیـكـند. از هـمـیـن رو، تـا انسان بوده و هست، هنر با او هـمـراه است و مانند همه نماد های گونه گون فرهنگ بشری یكجا با نسلهای آدمــی پـویـه تـاریـخ را در نـور دیــده، فـراز و فرود هـای تـحــول و دگـرگـونـــی هــا را پذیرا شده است. ا
سـیـد کـبـیـر کمـال رحـمـتلی استاد غفار کـمـال نـیـنگ اوغلی دیر. سید کبیر نینگ قـولاغــی بـالــهلـیـگـیـدن دوتـار نــوالری و کلاسـیـک آهـنـگلـر بیلن تانیش. آتهسی رحـمـتـلـی اسـتـاد غـفار کمال افغانستان نـیـنـگ مـشـهـور کـلاسیـک خوانندهلریدن بیری بـولـگن. سـیـد کـبیر ایندی رحمتلی آتـهسی نیـنگ ایزینی ایزلب بارماقده دیر. اوزیـنـی ایتـیشیچه: «اوزبیک خلقی نینگ اصل مـوسیقیسی دوتار دیر و مین دوتار بـیـلـن ذوقـلـنـهمـن. کـلاسـیک موزیکلر و فـلـکـلـوریـک قـوشـیقلرنی هم اوقویهمن. الـبـتـه بـرچـهسـیـنـی اوز رحـمـتلی آتهم، استاد غفار کمال دن اورگهنگنمن». سـید کبیر اوزبیکستانلیک... ا
ضیاء خواجه منصوری افغانستانده خلقلر دوستلـیـگـی اوچـون فعال خذمت قیلگن اوسـتـاذ صنعتکارلریدن دیر. او ۱۹۲۰ نچی میـلادی ییلده تاشکند شهریده توغیلدی. بـاشـلـنـغـیچ تعلیمنی توگهتیب، موسیقه کـورسـیـنی هم عین شو ییرده توگهتدی. بــو کـورسـده دوتـار و سـیـتــار چَلـیشنی اورگـَنـدی. مـیلادی ۱۹۲۹-۱۹۳۰ ییـلـلـرده فـاریـاب، مزارشریف، سونگره کابلده عمر کـیـچـیـردی. صنـعـتـکار افـغـانـسـتــــانده اسـتـقـامـت قـیـلـهیـاتگن اوزبیک، ترکمن، تـاجیک، پشتون و هزارهلرنینگ، اینیقسه، یـاشلـرنـیـنـگ ارداقـلـی صحـبـتــداشی و صـمـیـمـی دوسـتی ایدی. منصوری نینگ افغانستان اوزبیکلری تیلی و... ا
دانش اندوزی و فـراگـیــری فـنــون ادبی و هـنــری از ســجـایـــای بــرازنــدۀ کسانی مـحـسـوب میگردد که دارای ذوق سلـیـم و صاحب دیـد وسیـع بـاشـنـد. مـردم ادب پـرور انــدخــوی همـانـند دیگر شیفته گان سرود و سخن از روزگاران قدیم تا امروز با ایــن روحــیــه آمــیـزش یـافـته، در پرورش گلبرگ هــای نـفـیـس ادب و هـنـر از خـود سلایق ویــژه یی نشان داده اند. منجمله گــرایـش مـهـر ورزانــۀ شـان در آمـوزش و گسترش هـنـر ظـریف موسیقی کلاسیک (نــوا هــای قــدیـمه به خصوص اوزبیکی) شــایـان یــاد کــرد اسـت. هـنـر دوسـتان در مــحــافــل هـنـری به نوا های روح نواز رامشگران با اشتیاق... ا
قـرنها پیش جوگیها در سفر های بدون مــرز شان به افغانستان آمدند. هیچ کس نمیدانـد دقـیـقاً چـه وقـت؟ یـا چطور؟ اما همه میگویـنـد کـه آنـها سالها پیش به این مـمـلــکــت آمــدهانــد. هــیــچ کـــس نمیدانـسـت، آنـهـا کـجا میخوابند؟ کجا بـچـههـایـشـان را بـه دنـیا میآورند و کجا بـا همدیـگر جمع میشوند؟ اما آنها بودند کـه هـمـیـشـه اولـیـن و تازهترین خبرها و کشفهـای دنیا را یا حداقل خبر کشفها را برای مردم افغانستان میآوردهاند. مثل مسافران جادویی که خبرهای ســرزمـین های راز و رویا و جـادو را بـــا خــود حـمـل مــیکــردهانــد. شــایـد آنـهـا در ابــــتـــدا خیمههایی همراه داشتهاند... ا
در یـکـی از کـوچـه ها، در قریۀ دور افتاده در جوی زندان ولایت سمنگان، آواز خوش تــارهـا، صــدای آرام و متین چکش سبک بر روی چـوب تــراش خـــورده بــا صـــدای خـش خـش دسـتـان گــره بـسـتـۀ استاد مـحمد قل هفتاد ساله، موسیقی زندگی را تشـکـیـل مـی دهـد. دنبوره ها، در کنار دیــوار کـاه گـلـی کارگاه استاد محمد قل، صـف کـشـیـده انـد و انـتظار می کشند تا اسـتـاد، تارها را بر شانه های شان ببندد و آنـهـا نـیـز بـا شـور فـراوان، پـس از آشنا شـدن بـا سـر انـگشتان نوازندگان، بنالند. این روزها استاد محمد قل دنبوره ساز، به گفـتـۀ خـودش وقت سرخاریدن ندارد و به قول معروف دست به دستش... ا
اوشبو طریقت، عرفانی و فـلـسفی تفکر ایگـه سـی، «مـولـوی»، «مولانا» و عادی خـلـق ایچیده «ملای روم» لقب لری بیلن شهـرت قـازانگن بویوک شاعر جلال الدین محمد بـن بهـاؤالـدیـن ولد نامیگه منسوب دیر. تـورکـیه لیک ییریک تصوفشناس عالم مـرمـره اونیویرسیتی الهیات فاکولته سی نـیـنـگ اسـتـادی دوکتور سلجوق ایرآیدین «تـصـوف و طـریـقت لر» ناملی کتابیده، او نـیـنـگ آتـه سـی حقـیـده قـویـیده گیدیک مـعـلـومـات بـیـره دی: «سـلـطـان الـعـلما لـقـبـی بـیـلن تنیلگن محمد بهاؤالدین ولد بـن حـسـیـن البکری بلخ شهریده دنیا گه کـیـلـدی. آنـه سـی، خــراسان پادشاهی علاؤالدوله خوارزمشاه نینگ... ا
وطــن عـزیـز مـا یـك كـشور كاملاً سنتی است كه هنوز هم با تـسلط كـامـل عـلـم و تـكـنـالــوژی و ارتـبــاطــــات جــهـانی در جــهـــان و كـشــور هـای هـمــسایــه، در بــســیــاری از نـقـاط دور از مركز بـه جای قانون و حتـی گاهی به جای شرعیت نيز سنت ها و عرف و عادت ها بر سرنوشـت انـسـانهای جامعۀ ما حكم میكند. تغـیـیـر باورها و سنت هـا بسیار دشوار و زمانگیر است. از هـمـیـن جـهـت نـمی تـوان آنهـا را بـه زور تغییر داد یا با فـشار حركت آن را بـه سـوی زمـانوی شدن، جهانی شدن و قـانـونـی شـدن سرعت بخشید. تـفـكـر و دیــد جــامـعـۀ مـا نسبت بـه مـوسـیـقـی نیز از باورها و سنت های مردم... ا
دنـبـوره یکی از آلات موسیقی اصیل ملی کـشـور مـاست. این آلـه را اوزبـیـک ها به گـونـۀ «دومبیره» و مردمان دیگر به شکل هــای «دَمبــوره» و «دَنـبــوره» تـلــفـــــظ مـیـکـنند. امروز دنبوره به عـنـوان یـک آلـۀ قـدیــمـی و اصـیـل مـلـی در میان اکثریت قــریـب بـه اتفاق تمام ملل تورکی جهان؛ مـانـند: اوزبیک ها، قزاق ها، تـورکمن ها، قــیـرغـیـز هـا، قـره قـلـپـاق ها، آلتای ها، بـاشقیرد ها، یـاقـوت هـا، تاتار ها و اویغور هـا و نـیـز سایـر ملـل؛ چون: تاجیک هـا و هـــزاره هـا مـــورد اســـتــفـاده است. در بــرخــی از مـــنـــابـــع تـاریــخـی اخـتـراع «دَنـــبـــوره» را بــه تـورکـان نـسـبت داده انـــد. گسـتــرده گی کاربرد... ا
بــابــه قِــران هـنـرمـنـد آواره و درویـشـی از ولـسـوالـی خُـلم (تـاشقرغان) بود. نام اصلی اش عـبـدالـغفار فرزند سلطان بود. او در سال ۱۲۸۹ خـورشـیـدی در گــذر ده حــسن ولـســوالــی تــاشــقـرغان ولایت ســمـنـگـان پــا بـه جـهــان هـــســــــتی گـذاشـت. بـابـه قِـران از آوان کــودکـی به خـوانـدن آهـنگ های محلی آغاز نمود. در سـن دوازده سـالـگـی نـزد مـرحوم محمد حـکـیـم تـنـبـور نـواز بـه نــواخــتــن دنبوره پـرداخـت. او پـس از ســـال هـا تــوانست پـول نـاچـیـز را جـمع کند تا اینکه توانست دنـبـورهای بــرای خــود خـریـداری کند. در ولسـوالــی تــاشــقـرغان به جز بابه قِران کسـی دیگری نبود که در محافل خوشی آهنگ بسراید... ا
محمد جان ولد بدل مشهـور بـه بـنـگیـچه تــاشــقـرغــانــی در سال 1307 هــجـری شمـسی در گــــذر ایــش مـحـمــد بـیـک نـاحـیـۀ اول شهـــر تـــاشــقــرغـان مـرکـز ولـسوالــی خـُلــم در یک خانـوادۀ هنرمند تــولــد شده است. پــدرش بـه اسم بـدل مشهــور بــه بــدل مـست تـاشـقـرغـانی بــوده بـه نـواختن دمبوره مهارت داشـتـه، بـنـگـیـچـه پـدرش را درسن 2 سـالـگی از دست داده تـحـت تـربـیــۀ مــادرش قـــرار گـرفـت. در سـن خــورد سالـی نزد مـلای مـحـله به فرا گیری دروس دینی پرداخته، کـتـب مـتـداولـه را الــی پـنـجﮔــﻧـﺞ، قـرآن کـریـم، غـیـاثـی و دیــوان حـــافــظ تــمـام نــمــــوده در ســـــال 1329 هــــجــــــری شمسی بـه خدمت عسکری... ا
بـلـبلی از کوهساران بدخشان که بیش از ثـلـث قـرن است با آوای باریک و جانـسوز غــجـک خـود گـوش هـا را نوازش داده، بـا صــدای دلکش و دلنواز خود دلها را آرامش بخشیده، با اجـرای پـارچـه های کمیدی و تـمـثـیـلی خــویش مــردم را خنـدانـیـده و بـا نـشـاط بخشی، بزم محافل علاقمندان خـویش را گرمی و حلاوت بخشیده است. بـلـی! آدیــنــه، کـــه اســــم هـنــری اش بـازگـل بـدخـشی می بـاشـد، زادۀ محلـه چـنـار گنجشکان، واقع در ولسوالی کشم ولایـت بـدخـشان بود که در 107 مین بهار زندگـیش چشم از جهان بربست. با جرات میتوان گفت که وی را از جمله آواز خوانان دست اول در سطح، کشور و... ا
افــغـانسـتـان نـیـنـگ شـمالی ولایتـلریده استـقامـت قـیـلووچی اؤزبـیـکـلـر، باشقه خـلقـلر قـطاری، اؤزی نـیـنـگ جوده بای و رنگ بــه رنـگ آغــزهکــی ایـجـادی بـیـلـن اجــرهلـیـب تـورهدی. مــذکــور مـیــراثـنـی تــؤپلـهش و نـشـر ایـتـیـش، اؤرگـهنیش و عــامــهلـشتیریش ایشلری سؤنگی ییللر دوامـیـده یــؤلـگه قــویــیــلـه بــاشلهندی. ایـنـیـقـسـه، افـغـانسـتان اؤزبیکلری خلق آغزهکی ایجادی نمونهلری نینگ «خلق دُر دانــهلــری» نـامـی بیلن ۱۳۵۹هـجــری و ۱۹۸۰ مــیــلادی یـیـلـده کـابـلـده علیحده کــتــاب حــالــیــده نــشــر ایـتـیـلـیـشی، افــغــانــسـتـان خـلـقـلــری نـیـنـگ ادبی- مـــدنـــی حــیــاتـــیـــده کـــتــتــه واقـعـه بؤلیب قالدی... ا
نـواخـتـن دوتـار از زمــان قـدیـم بدینسو در بـیـن مــردم تـُـرکـمـن مـروج است. الـبـتـه این آلۀ موسیقی جایگاه خـاص را در بـیـن مــردم کسب نـمـوده اسـت. از ایـن سبب دوتـــارنـــوازان بــزرگ و معروف در قسمت استـفـاده و نــوازنـدهگی افـتـخـار بـزرگ را بـرای مـردم بـخـشـیــده اسـت. دوتـار یک آلۀ موسیقی کلاسیک و قدیمی بوده و در بین مردم تـُرکمن مـروج اسـت که تـوسـط انگشتان نوازندهگان بزرگ و معروف نواخته میشود. نوازنـدهگـانـی کـه بـه رمـز هـای هـنـری آن بـلـدیـت کـامل دارند، در محافل بـزرگ با کمپوز های خوب دوتار مینـوازنـد و مردم به آواز آن خوب گوش فرا میدهـنـد و تـماشاچیان خود را خوش و... ا
استـعـدادلـی قـوشـقـارچــه چــالـووچـی، سحرلی آوازگه ایگه اشـولـهچـی و مـاهـر بستـهکـار خـیـر محمد چاووش افغانستان مـوسـیـقـی صنعتی رواجیـگه سلـمـاقلی اولــوش قـوشگن صـنـعـتـکار. او «ظــفــر» انـســامــبـلـی گـه فـعـالیت باشلهمسدن ایلگری اشولهچـیلیک بیلن دانگی چیقیب «سرپل بلبلی» دیـب آت کـوتـرگـن ایـدی. چـــاووش هـنــری فـعـالـیـتــــی «ظــفـر» گـــروهی نیـنـگ تـانـگـیدن باشلهب 1360 ییللرگچه اوزلـوکسیز صورتده دوام تاپدی. او اوشبو مـوسـیـقـی گــروه تـرکـیـبـی ده هـنـری ایـجـادی ایـش قـیــلـیـب کـتــتـــه تورکومگــه ایــگـه، اوزبـیکچه اشولهلرنینگ آرشیفلریده ثبت قیلیب قویدی. ا
افغاستاندهگی اتاقلی انقلابی شاعرلردن بـیـری عـبـدالحکیم شرعی جوزجانی دیر. او ۱۹۳۴ یـیــلـی جــوزجــان ولایـتـیـدهگی سـرپـل شهـریـده بیر ضیالی عایلهده دنیا گـه کیـلگن. اونینگ تاغهسی قاری محمد عظیم عظیمی افغـانـستانـدهگی مشهور و اقــتــدارلــی اوزبـیـک شـاعـری. اونـینگ اوغــلـی محـمـد کـریـم ذره عـظـیمی هم حاضرگــی زمـان افـغـانستان نینگ اوزبیک یـیـتـوک شـاعرلریدن بیری حسابلـنـهدی. بـولـهجـک شاعـر باشلانغیچ معلوماتلرنی سرپل شهریده حاصـل قیلدی. ۵۰ ییللرده او طـلـبهلـیـک پیتیده کابل اونیورسیتیتیده اونلَب انقلابی روحدهگی سـتـودیــنـتلــر (مـحـصـللـر) بـیــلــن دوســتلَــشـــدی، هـــمــده... ا
اوشـبـو کـتـاب قــدیـم زمـانلردن باشلهب، اونونچی هجری عصر نینگ باشلریگـهچـه یـشهب ایـجـاد قـیـلگن شاعرلرنینگ شرح احوالی و اولرنـیـنـگ اثـرلـریدن نمونهلرنی اوز ایـچیگه آلهدی. اوشبو کتابنی نـشرگه تــیــارلَشـده مهم کتابلردن مـواد آلـیـندی. مــصـرعـی اساسـیـده ۸۷۴ نـچی هجری قـمـریـنـی قـبـول قـیـلیب آلدیک. شونینگ دیک حضرت خـواجـه احـمـد یـسّوی گــــه نــســبــت بـیـریـلــــگـن حـکـــــمـــت لـر، نـســـبـتـی مسـتنـد بولــمهگنی اوچون و ۱۳ـ۱۵ نـــچــی عـصـــرلـرده بـو حـــقـــده مـعـلـــومـات بـولـمـــهگنــــی سببـلـی بو جلددن تـوشوروب قـالـدیــریلدی. بو بارهده ایکّـیـنـچـی جــلــدده مـفـصـل مـعـلـومـات بـیـرهمـیــز... ا
فـرزنــد بـرومــنــد خلــق اوزبـیک شادروان عبـدالغفار بیانی پس از مبارزات خستگی ناپذیر طولانی و خدمــات ارزنده، در نتیجهٔ رقابت نامشروع و دسیسـه آمیز دشمنان دوســت نـمـا و تضـیـیـقـات ارتـجـاع سیاه داخـلـی نـاگزیر شد به کشور تاجیکستان پناهنده شــود و بـا خــانــوادهٔ خود در آنجا اقــامـت اختـیـار کـنـد. عبدالغفار بیانی در شرایط دشـوار مـهـاجـرت بــه تــاریـــخ 18 جـوزای سـال 1379 در یـکـی از شفاخانه های شهر دوشـنـبـه پاـیتخت تاجیکستان زندگی را پدرود گفت و در همانجا به خاک سپرده شد. امـسال از درگـذشـت فـرزنـد مـتـعـهـد و فـداکـار خـلـق اوزبیک مـرحـوم عـبدالغفار بیانی در شهر دوشنبه پایتخت جمهوری تاجیکستان پانزده... ا
خمسه سرایی سنّت دیرینهيی در ادبیات مشرق زمین به شمار میرود. آغاز گر این سنت پسندیدۀ ادبی، شاعر و متفکر بزرگ سدۀ ششم هجری، حکیم جمال الدین ابو محمد الیاس بن یوسف بن زکی متخلص به نظامی گنجهيی (ف. حدود 604 هـ.ق.) بود. خمسهسرای پس از نظامی به سنت نیرومند ادبی مبدل گشت. سازگار با این سنت ادبی برای هر شاعری که به سرودن خمسه دست مییازید، این کافی نبود که فقط پنج داستان منظوم بسراید. بل این داستان های پنجگانه از لحاظ موضوع، ژانر، سوژه، وزن عروضی، سیماها و ترکیب (کمپوزیسیون) خود نیز می¬بایست همگون با داستان های «پنج گنج» نظامی بوده، در عین زمان نمی¬بایست تکرار آنها باشند، بل خمسهيی اصیل و نوین را تشکیل دهند که توسط آنها در مسیر بالنده¬گی و تکامل ادبیات گامی به جلو برداشته آید.
پس از نظامی ده¬ها شاعر فارسی گوی به سرودن خمسه و یا بعضی از مثنویهای آن دست یازیدند که از جملۀ آنها امیر خسرو بلخی- دهلوی (ف. 725هـ.ق.)، خواجوی کرمانی (ف.753هـ. ق.)، مولانا جامی (ف.898هـ.ق.)، عبدالله هاتفی (ف. 927هـ. ق.)، اشرف مراغی (قرن نهم هجری)، قاسمی گنابادی (سدۀ دهم هجری)، وحشی باقفی (ف. 991هـ.ق.)، عرفی شیرازی (ف. 999هـ. ق.)، آذر بیگدلی (ف. 1195هـ. ق.) و دیگران را میتوان نام برد (3، ص 809). از این زمره، تنها « خمسه»ی امیر خسرو دهلوی و «هفت اورنگ» مولانا نورالدین عبدالرحمان جامی در تاریخ ادبیات دری شناسایی معینی کسب نمودند و دیگران یا به ¬تکمیل خمسه توفیق نیافتند و یا نتوانستند در ردیف شاعران بزرگ خمسهسرا جایگاه مناسبی احراز نمایند.
در اواسط سدۀ هشتم و اوایل قرن نهم هجری برخی از شاعران ترکیگوی نیز به سرودن مثنوی های جداگانۀ خمسه به زبان مادری خود همت گماشتند. از آن جمله قطب خوارزمی (نیمۀاول سدۀ 14م. /8 هجری ق). مثنوی «خسرو و شیرین»، حیدر خوارزمی (نیمۀ اول سدۀ نهم هجری) مثنوی «مخزن الاسرار» را به رشتۀ نظم درآوردند. ولی نخستین شاعری که در زبان تورکی چغتایی (اوزبیکی قدیم) به سرودن هر پنج مثنوی خمسه به نحوۀ شایستۀ آن موفق گشت، امیر کبیر نظام الدین میر علی شیر نوایی است.
از آنجا که نوایی در سرودن مثنوی های پنجگانۀ خود، «پنج گنج» نظامی و «خمسه»ی امیرخسرو دهلوی را در نظر داشت، بنابر این در نامگذاری داستانهای خمسۀ خود و نیز در سوژه و سیماهای ترسیم شده در آنها مشابهت با داستان های پیشکسوتان بزرگش نظامی و امیر خسرو را حفظ نمود. این ویژه¬گی حتا برخی از خاورشناسان اروپای باختری را وا داشت تا از همۀ آفریده های نوایی ارزیابی نادرستی به دست دهند (2، ص 68) و خمسۀ نوایی را ترجمۀ سادۀ «پنج گنج» نظامی به زبان تورکی قلمداد نمایند. در حالی که این گونه استنباط¬ ها پایه¬یی منطقی ندارند. امیر علیشیر نوایی به ترجمۀ خمسه های هیچ یک از پیشینیانش نپرداخته و هرگز چنین وظیفهیی را در پیش روی خود قرار نداده است، بلکه با پیروی از سنت خمسهسرایی، پنج مثنوی جدید آفریده که همزمان با مشابه بودن در نامگذاری، سوژه و سیما های خود به مثنوی های «پنج گنج» نظامی و امیر خسرو، آثاری کاملاً مستقل و اصیل¬ اند و در تکامل سنت خمسهسرایی مرحلۀ نوینی را تشکیل میدهند .
خمسۀ نوایی مشتمل بر مثنوی های «حیرت الابرار»، « فرهاد و شیرین»، «لیلی و مجنون»، «سبعۀ سیار» و «سد اسکندری» است که مجموعاً بالغ بر 32 هزار بیت میگردند. (7، ص .85) طوریکه دیده میشود، در نامگذاری مثنوی های خمسۀ نوایی با مثنویهای پنج گنج نظامی مشابهت کلی وجود دارد و خود نوایی در دیباچۀ هر یک از مثنویها، از گنجهای پنجگانۀ همنام خمسۀ نظامی و نیز امیرخسرو نام برده، از آنها با احترام عمیق یادکرد به عمل می¬آورد. در عین زمان او به آثار آنان با نظر انتقادی¬ مینگرد. از این رو، گزارش نظریات نوایی در باب آفریده های پیشکسوتانش (نظامی و امیر خسرو دهلوی) مقایسه و مقابلۀ خمسه های آنان به منظور دریافت جهات همگون و ناهمگون و میزان اثر پذیری نوایی از آنها و غیره از دیدگاه ادبیات شناسی مقایسی که وظایف آن بررسی پیوند ها میان ادبیات ملت های مختلف، همگونی های گونه شناختی (تیپولوژیک) (به¬کاربستن موضوعات، اساطیر، سیما ها و ژانر های مشابه) و ممیزات ملی ویژۀ هر ادبیات است، خالی از اهمیت و دلچسپی نمی-باشد. چنین کاری، تا آنجا که به نگارندۀ این سطور روشن است، به استثنای برخی از اشارات در اینجا و آنجا به فلان شباهت و همان تفاوت این یا آن مثنوی خمسه¬های شاعران یاد شده، به صورت همه جانبه و به¬گونۀ بایسته انجام نپذیرفته است. نگارنده نیز در نبشتۀ حاضر این وظیفۀ دشوار را در کلیت به عهده گرفته نمی¬تواند، بلکه با مقایسۀ اجمالی دو مثنوی از خمسه های دو شاعر و متفکر بزرگ مشرق زمین، نظامی گنجه¬یی و میر علی¬ شیر نوایی می¬خواهد گام کوچکی در این راستا به پیش گذارد. این دو مثنوی عبارتند از «هفت پیکر» نظامی و «سبعۀ سیار» نوایی که هر کدام چهارمین مثنوی خمسه های آنان را تشکیل می¬دهد.
مقایسۀ این دو اثر حتی¬المقدور هم از لحاظ محتوا و نیز ساختار سوژه¬یی آنها صورت خواهد گرفت، وجوۀ مشترک و نا همگون در هر دو مورد نمایانده خواهند شد. برای این منظور نخست فشردۀ محتوای «هفت پیکر» نظامی را به ترتیب خط سوژه¬یی آن باز خواهیم گفت:
مثنوی «هفت پیکر» نظامی¬گنجه¬یی که در بعضی از منابع، شاید با در نظر داشت پرسوناژ مرکزی و نیز بخشی از ساختار سوژه¬یی آن، به نامهای «بهرامنامه» و «هفت گنبد» نیز یاد می¬شود، در بحر خفیف مسدس مقصور/ محذوف (فاعلاتن مفاعلن فعلات/ فعلن ) سروده شده، مشتمل بر [5136] بیت است (3، 3، 8). نظامی سرایش این مثنوی را در سال 593 هـ. ق. به پایان رسانیده است. (5 ،ص647)
سوژۀ اصلی مثنوی «هفت پیکر» را سرگذشت بهرام گور (بهرام پنجم ساسانی 420-438 میلادی) تشکیل می¬دهد. باید دانست¬که داستان «هفت پیکر» از خطوط سوژه¬یی فراوانی تشکل پذیرفته، به شکل داستان در داخل داستان سروده شده است. سرگذشت بهرام را که به مثابۀ سوژۀ اصلی داستان، هفت حکایت دارای خطوط سوژه¬یی جداگانه را نیز در برمی¬گیرد، می¬توان سوژۀ چارچوبه یا سوژۀ قالبگر نامید.
سرگذشت بهرام در «هفت پیکر» نظامی، از زمان تولد وی تا ناپدید شدنش در مغاک که شامل واقعات و رویداد¬های گوناگونی در زنده¬گی اوست، به صورت مفصل بیان و به شکل عالی هنری به تصویر کشیده می¬شود. پس از تولد بهرام، پدرش یزدگرد او را به حکم «را صدان سپهر» به ملک یمن می-فرستد تا در آنجا تربیت نیکو یابد:
حکـم کـردند راصدان سپـهر
کان خلف را که بود زیبا چهر
از عـجـم سـوی تـازیان تـازد
پــرورشـگـاه در عــرب یـابــد
(5، ص 96)
نعمان، پادشاه یمن به تربیت او همت می¬گمارد، زمانی¬که بهرام به چهار سالگی می¬رسد، نعمان برای پرورش بهتر او قصر خورنق را اعمار می¬کند، بهرام پس از رسیدن به سن بلوغ به شکار دل می¬بندد و بنابر دلبسته¬گی زیاد به شکار گور (حیوانی وحشی شبیه خر)، لقب «بهرام گور» به او گذاشته می¬شود. در یکی از روزها بهرام در قصر خورنق صورت هفت¬ پیکر را که عبارت از تصویر دختران شاهان هفت اقلیم است، یکجا با صورت خود می¬بیند .
آوردن این رویداد فرعی (Episod) توسط نظامی در واقع پیش درآمدی به ترسیم خوش گذرانی ها و باده¬گساریهای بهرام در هفت گنبد با دختران سلاطین هفت اقلیم است که بعداً می¬آید و بخش مهم و دلچسپ داستان «هفت پیکر» را تشکیل می¬دهد. پس از آنکه بهرام از درگذشت پدرش و بر تخت نشستن شخص بیگانه¬یی اطلاع می¬یابد، به ایران لشکر می¬کشد و با به جا آوردن شرط مردانگی و شجاعت (گرفتن تاج شاهی از میان دو شیر) که آن را لازمۀ پادشاهی می¬دانند، بر سریر سلطنت تکیه می¬زند. بهرام در آغاز با عدالت حکمرانی می¬کند، چنانکه در تنگ¬سالی بر رعیت شفقت می¬نماید و در کشور او به جز یکنفر از گرسنگی هلاک نمی¬شود و آنهم شاه را متأثر می¬سازد.
داستان بهرام با کنیزی به نام «فتنه» در «هفت پیکر» نظامی اگرچه اِپیزودی بیش نیست، جایگاه مهمی را اشغال می¬نماید. «فتنه» که کنیزکی زیباروی و محبوبۀ بهرام بود، در شکارگاه یکجا با ملازمان دیگرش همواره با او می¬بود. روزی این کنیزک بنابر تحسین نکردن از مهارت فوق¬العادۀ بهرام در شکار اندازی (دوختن پای صید به سرش توسط تیر) مغضوب واقع میگردد، حکم بر قتل او می¬رود، ولی توسط سرهنگی که اجرای این حکم به عهدۀ او گذاشته شده بود، نجات داده میشود و در خانۀ سرهنگ موصوف به صفت دختر خواندۀ او زنده¬گی می¬کند. «فتنه» در آنجا، بردن گوساله¬یی را بالای قصر تمرین می¬نماید، تا آنجا که پس از تبدیل شدن گوساله به گاوی بزرگ نیز این عمل را انجام داده می¬توانست و سرانجام، این هنر و توانایی خود را در حضور بهرام به نمایش می¬گذراد، بهرام او را بازمی¬شناسد و با پوزش خواهی فراوان دوباره او را به دربار خود می¬برد و به نکاح خویش در می¬آورد. در آن هنگام خاقان چین به ایران لشکر می¬کشد ولی بهرام بر وی ظفر می¬یابد و او را مطیع خود می-سازد.
سپس خواستن بهرام دختران شاهان هفت اقلیم و ساختن هفت گنبد به رنگهای مختلف و نشستن او در هر روز هفته با یکی از دختران ملوک هفت اقلیم در یک قصر و شنیدن افسانه از زبان این دختران ترسیم می¬گردد. در این بخش، هفت حکایت جالب و دل¬ انگیزی که بعضی از آنها شاید از ادبیات شفاهی مردم در آن روزگار گرفته شده، برخی دیگر ممکن است، توسط خود شاعر بزرگ ابداع¬ گردیده باشند، از زبان دختران شاهان هفت اقلیم گفته می¬شوند. بی¬تردید، این حکایت ها بخش مهم و جالب مثنوی «هفت پیکر» را تشکیل می¬دهند. حکایت ها از نظر موضوع با هم ارتباط دارند و تقریباً همۀ آنها در بارۀ گونه¬های مختلف عشق و محبت سخن می¬گویند و رنگ افسانه¬یی دارند، در آنها علاوه بر سیمای انسانها، سیماهای موجودات خیالی چون پرنده¬گان افسانه¬یی، ارواح خبیثه، اجنه، اژدها و غیره نیز تصویر می¬گردند.
در مدت زمانی که بهرام گور در هفت گنبد به عیش و کامرانی مشغول می¬گردد، ادارۀ کشور از دست او می¬رود، لشکر ضعیف و خزینه از گنج تهی می¬گردد. وزیرش به نام «راست روشن» با استفاده از غفلت شاه بر رعیت ظلم و ستم روا می¬دارد، دارایی مردم را به غارت میبرد، نظامی در این باب چنین می¬گوید:
شــه، شـنـیـدم کـه داشـت دسـتــوری
نـــا خـــدا تــــرســــــی از خــــــدا دوری
نـام خـود کـرده زان جـریـده کـه خواست
«راست روشن» ولی نه روشن و راست
روشـــن و راســتــیـــش بـس بــاریــــک
راســـــتـــی کــوژ و روشنـی تـاریــک ...
شـه چـو مشغول شد به نوش و به نـاز
او بــــه بــیــــداد کـــــرد دســـت دراز …
در دِه و شـــــهـــــر جـــــز نــفـــیـر نـبـود
ســـخـــنــی جــز گــرفــت و گــیـر نـبـود
تــا در آن مــمــلــکــت به انـــدک ســال
هـیـچـکـس را نـه مـلـک مـاند و نه مـال
هـمـه را راسـت روشـن از کـم و بیــش
راسـت روشن ستـد به رشـوت خـویش
(5، ص ص 567،567،572)
در این هنگام، بهرام اطلاع می¬یابد که خاقان چین بار دوم قصد حمله به ایران را دارد. شاه چون وضع مملکت را بدین منوال می¬بیند، از دلتنگی آهنگ شکار می¬کند و در صحرا با شبانی وامیخورد و می¬بیند که او سگ خود را که پاسبان رمه بود، به دار زده است. شبان علت این امر را خیانت سگ و همکاری او با گرگ در دریدن گوسپندانش وانمود می¬کند و شاه از شبان اندرز می¬گیرد:
شـــاه بــهـرام از آن سخـنــدانــی
عـبـــرتـــی بـــرگـرفـــت پـنــهانـی
آن سـخـن رمــز بـود چـون دریافت
خورد چیزی و سوی شهر شتافت
گـــفــت بــا خـود کـزین شبانۀ پیر
شـــاهی آمــوختـم، زهی تـدبـیـر!
(5،ص 582)
او به زودی به پایتخت بر می¬گردد و دستورِ وزیر ستمکار را مورد بازخواست قرار می¬دهد، به شکایت های هفت مظلوم که از جانب وزیر در حق آنها ستم رفته بود، گوش فرا می¬دهد، پس از آن «راست روشن» را به کیفر اعمالش می¬رساند و در این وقت خاقان چین نیز پوزش می¬طلبد و روشن می¬شود که او را نیز «راست روشن» به حمله بر ایران ترغیب نموده بود. در پایان مثنوی، فرجام کار بهرام گور و ناپدید شدن او در غار است.
بدین¬گونه، دیده می¬شود که بهرام گور، قهرمان اصلی «هفت پیکر» نظامی، سیماییست متضاد و دو بعدی. از یک سو او مرد دلیر، نیرومند، مُدبِّر، عادل و مردم دوست، از سوی دیگر، مردی عشرت-پرست، هوسران و خوشگذرانست. هنگامی¬که با شاهد و شراب مشغول می¬گردد، امور کشور، سپاه و مردم را فراموش می¬نماید و حکام او با بهره¬جویی از این¬گونه غفلت شاه، به جان مردم می¬افتند و مال و دارایی او را تاراج می¬کنند.
و اما، دربارۀ مثنوی «سبعۀ سیار» میر علی¬ شیر نوایی:
«سبعۀ سیار» چهارمین مثنوی خمسۀ نوایی، در سال 889 هـ ق. به رشتۀ نظم در آورده شده، مشتمل بر پنج هزار بیت است (6،ص 367)* وزن عروضی آن نیز همان است که «هفت پیکر» نظامی در آن سروده شده، یعنی خفیف مسدس مقصور یا محذوف. پیش از آن¬که به شرح محتوا و ساختمان سوژه¬یی آن بپردازیم، لازم است به چند نکتۀ مهم که در دیباچۀ آن آمده است، اشاره¬یی بنماییم.
نوایی در مقد¬مۀ هر یک از مثنوی های خمسه، از جمله در «سبعۀ سیار» نیز از شاعران خمسه¬سرای پیشکسوت خود، نظامی گنجه¬یی و امیر خسرو دهلوی و نیز عبدالرحمان جامی، با احترام زیاد یاد می¬نماید و به استادی آنها ارج بزرگی قایل می¬شود، چنانکه گوید:
قــایــل خـــوشــکـلام زیـبــا گــوی
کـه بـو میدان ایلیدین ایـلتتی گوی
گـنـجـه اهـلـیـغه بذل سنـج ایردی
دهـر ویــرانـه سیغـه گـنـج ایــردی
اهـل نـظـم افـصـح الـکـلامــی اول
خمسه نینگ ناظمی، نظامی اول
____________________________
* نوایی در باب نام، شمار ابیات و نیز تاریخ اتمام این داستان منظوم خود چنین می¬گوید:
بـولـدی چون بو رقــم ایشی تیار قـویــدوم آتـیــنـی «سـبـعـۀ ســیّار»
تـارتـقـنده بو طرفه صوت و مدین بیتی بیش مینگ¬گه تارتتی عددین…
گـرچـه تاریخ ایـردی سیکّــیز یوز سیکسان اوتمیش ایـدی ینه توقّوز…
ورق و ســطـرین ایلـه بان تعیین بیتینی بیش مینگ ایـلـه دیم تخمین
ترجمه : (هنگامی که کار این رقم آماده گشت، نامش را «سبعۀ سیار» گذاشتم. زمانی که صوت و مد شگرف آن کشیده شد، ابیاتش شمار خود را به پنج هزار رسانید… تاریخ اتمام آن هشتصد، با افزایش هشتاد و نه (889) بود… اوراق و سطرهایش را معین ساخته تعداد ابیاتش را پنج هزار تخمین نمودم.)
خـمـسـه یـوق پـنـج گـنـج قـارونی
بـاسـیـبـان ایـلـغـه گـنـج مـدفـونی
سوز یولین اویله قطع ایتیب چالاک
کـیم ایپک ده یوگورسه گوهـر پاک
بـو یـوگـور مــاکـده بـولـمـایین پیرو
انـگـا هـر رهـروی، مــگـر خــسرو
(6، ص 279)
ترجمه : (سخنگوی خوشکلام و شیوا بیانی که در این میدان گوی از دیگران بر بود، بذل سنجی به اهل گنجه بود و خود او گنجی به ویرانۀ دهر، او افصح الکلام اهل نظم و ناظم خمسه، یعنی نظامی است. ناظم خمسه¬گویی که قارون پنج گنج است و برای مردم این گنج ها را پنهان ساخته است. او راه سخن را چنان به چابکی در نوردید که گویا گوهر پاک در تار ابریشم بدود. در این رهنوردی هیچ رهروی به جز خسرو پیرو او نتوانست شد.)
همزمان با آن، نوایی دربارۀ نحوۀ کار خود و این که تغییراتی در داستان آورده است، سخن می¬گوید:
مــیــن دیـــوانــه سـاز بــیــچــــاره
اوزوم اوزجـــانـــیــمـه ستـمـکـاره…
کـیـم اول ایکّی اراسیغه تـوشوبـان
یوز مینگ ایل ماجراسیغه توشوبان
سوزنی ایلب الر سـوزیـغـه بــدیــل
بـلـکـه تـغـیـیـر ایتیب بـیـریب تبدیل
(6،ص 280)
ترجمه: (من دیوانه ساز بیچاره که به جان خود ستم روا می¬دارم، از یک سو در میان ماجرای مردمان بی¬شمار و از سویی دیگر در بین آن دو (نظامی و امیر خسرو) افتادم، سخن را نظیر سخنان آنها ساخته، در عین زمان تغییراتی در آن وارد آورده ام.)
در دیباچۀ «سبعه سیار»، نوایی ضمن آنکه از نظامی (و نیز امیر خسرو) به احترام یاد مینماید و آنان را استادان خود خطاب می¬کند، به آثار شان بر خورد انتقادی دارد. همزمان با ستایش از آثار آنها و ابراز تواضع و شکسته نفسی با اظهار ناتوانی طبع خود در برابر آن دو، معایب و کاستیهایی را هم که به نظر او، در «هفت پیکر» نظامی (و نیز «هشت بهشت» امیر خسرو) راه یافته اند، بر می¬شمارد.
به این ابیات گوش فرامی¬دهیم:
… که الرکیم بورون چیکیب خامه
سعـی ایـلـه نقش قیـلدیلــرنامـه
نکته لـر بـاری سـر بـه سـر رنگین
هـر بـیـری بـیـر نـگـارخـانـۀ چـین …
یا سـه غـانده بو طـرفــه افـسانـه
جــرم دیـن ایـلـب اوزنـی بـیـگـانـه
نـیچـه نـوع ایشنی قیلدیلر تقـصیر
گرتوتار سین قولاق، قیلای تصویر:
بـیـری بـو کـیم یـوق آنده مایۀ درد
قیلـدیـلـر عشق سوزیدن آنی فرد
ســوز، یَسَردیــن چـوتاپتی پیـرایـه
عشق دین خوشتور انـدا سرمایـه
کـیـم کـونگولگـا اوتـی اثـر قیلغـای
جانغه کـویدورمـاکـی خبر قـیلغـای
یوقسه یلغان دیماکده، کیم بزه دور
چون اوزاق چیکتی اسرو بیمزه دور
عشق¬دین سوز بولسه باک ایرمس
اورتـــرآنــــی کــه سـوزنـاک ایرمس:
یــنــه بـیــر بـو کـه اندا بـعضی ایش
ظــاهــراً نــامــناسبـت تـوشمـیـش
بویله تهمت که عیش او چون بهرام
یسه دی ییتّی قصر سورگه¬لی کام
ییتی اقلیم شاهی دین ییتی قــیـز
هر بیری لطف حسنی غایـت سیز
ییتی قــصــری ایـچـیـگـه کیلتوردی
کـام هـر کـون بـیـری بـیلـه سوردی
طرفه بوکیم چو بولدی بـاده پرست
قیلدی آقشامغه تیگرو اوزنی مست
اویــقــو کــامی آلـورغــه مسـتانـــه
شو خــلــرغـــه بــویــوردی افسانه
بــو عــجــب کـیم الـر داغی دیدیلر
قـصــه خــوان قـیزلــری مگـر ایدیلر!
تانگ دین آقشامغه تیگرو پی در پی
اول که ایچگه¬ی قدح قدح تولــه می
انگه خود غفلت اولدی داب و صفت
اویقوســیغه فسانه نــی حـاجـــت
بــولسه هـم عقل مـنع قیلمسمـو
قصه ایـتـور کـیـشی تـاپیلـمـسمـو؟
کــیــم نــیــچـه نـازنـیـن حـرمـلرنی
جـــان حــریـمیـده مـحتـرمـلـرنــــی
حکم قیلغای که سیز فسانه دینگیز
دیــمـنگیز عـذر و بـی بهــانه دینگیز!
بــولــونـگ اویغاقلیق ایچره افسرده
مــیـن بـولـه¬ی اویـقـو بـیـرله آسوده
بــویـلـه تـکـلیـف کیمسه قیلغه¬یمـو
آدمــیـدیـن بـو سوز آچیلـغـــه¬یــمـو؟
بــولــدی فرضاً بو نوع بوالعجب ایش
بـوالـعـجبراق ینه بو ایش توشمیش
کیـم مـونـونـگدیک ایکی و حید زمان
هــر بـیـر اوز وقـتـیـده فـریـد زمــان
بــویــلــه نـادان اوچون یازیب اوصاف
انـگــه قـیـلـغـه¬یلر اوزلـریــن وصّــاف
مـــدحیــنی بیحسـاب یــازگـــه¬یلـر
بــلکـــه مــوزون کــتاب یـــازگـه¬یلـر
هر بیر اول نظم ارا کوروب کوپ رنج
قیلغـه¬ی اوز پنج گنجیدین بـیر گنج
(6 ،ص283)
ترجمه: (آنانی که پیش از این خامه به دفتر زدند و با سعی فراوان نامۀ خود را منقوش ساختند، نکته های سراسر رنگین بیان¬ کردند که هر کدام آن نگارخانۀ چین است… هنگامی که این افسانۀ شگرف را می¬ساختند، با وجود آن که خود را از جرم مبرا داشتند، در چند امر مرتکب تقصیر گردیدند که اگر گوش فرادهی، به توضیح آنها خواهم پرداخت : نخست¬ اینکه، در داستان آنها (نظامی و امیر خسرو) مایۀ درد وجود ندارد و او (بهرام) را از سوز عشق معرّا ساخته اند. داستانی که با پیرایۀ کلام آراسته می¬شود، بهتر است که سرمایه¬یی از عشق داشته باشد تا آتش آن به دلها اثر گذارد و الا به نظم آوردن افسانه های دروغین که گناه نیز است، اگر به درازا بکشد، سخت بی¬مزه نیز می¬گردد. اگر در چنین افسانه سوزی از عشق باشد، باکی نیست. دو دیگر اینکه، بعضی از امور در آنها («هفت پیکر» نظامی و «هشت بهشت» امیر خسرو) بی مناسبت افتادهاست. به ویژه، این تهمت که گویا بهرام به خاطر عیش و عشرت خود هفت کاخ بنا نهاد و دختران شاهان هفت اقلیم را بدان ها آورده هر روز با یکی از آنها کامرانی کرد و طرفه این که از صبح تا شام باده نوشید به خاطر رفتن به خواب دختران را به افسانه گفتن وا داشت و شگفتی آور این که آنها نیز قصه گفتند، مگر دختران مرد قصه خوانی بودند ! آن کسی که از سپیده دم تا شامگاه باده بیاشامد، غفلت به ادب و عادت او مبدل شده برای خواب او به افسانه¬یی حاجت نیست. بالفرض، افسانه¬یی هم به کار آید، آیا خرد مانع آن نمی¬گردد و قصه¬گوی دیگری یافت نمی¬شود؟ آیا کسی چنین پیشنهادی می¬کند و از آدمی چنین امری به وقوع می¬پوندد که به چنین نازنینان محترم در حریم جان بفرماید که شما از بیخوابی فرسوده شوید و برای آرامی و خواب راحت من بی هیچ عذر و بهانه¬یی افسانه بگویید ! احیاناً اگر چنین کار بوالعجبی هم صورت گرفته باشد، پس چگونه شد که آن دو وحید زمان و فرید دوران (نظامی و امیر خسرو) خود را مدّاح نادانی چون بهرام بسازند و در مدح و اوصاف او کتاب موزونی بنویسند و آن را گنجی از پنج گنج خود سازند.)
بدین گونه، نوایی در داستان «هفت پیکر» نظامی (و همچنان «هشت بهشت» امیر خسرو بر سه کاستی عمده، از دیدگاه خود، انگشت انتقاد می¬گذارد:
نخست، در این داستان ها مایۀ درد موجود نیست، یعنی قهرمان اصلی آن بهرام خبری از عشق ندارد، از درد و آلام عشق رنج نمی¬برد، بلکه او هوسرانی بیش نیست ؛ دو دیگر اینکه، از دیدگاه نوایی، قصه گفتن شاهدخت ها غیرواقعی می¬نماید ؛ او در این مورد دو ایراد دارد:
اولاً، بهرام که در گنبد های هفتگانه از بامداد تام شام باده می¬نوشد، باید چنان سرمست و غافل از خود می¬گردید که بی هیچ افسانه¬یی میتوانست به خواب برود و از این رو، خواب او بی نیاز از افسانه است .
دوم، در صورتی که افسانه¬یی هم لازم باشد، او می¬توانست قصه¬گوی دیگری پیدا کند، در حالی¬که او شاهدخت های نازنین و محترم را وامیدارد که به خاطر آسوده¬گی و استراحت او قصه بگویند و خود شان از بیخوابی فرسوده شوند. شگفتی آور است که آنها نیز قصه می¬گویند، انگار که دختران مرد قصه خوانی بودند !! سه دیگر، به نظر نوایی، اگر بهرام چنانست¬که نظامی و نیز امیرخسرو توصیفش را نموده اند، او به هیچ وجه شایستۀ آن نبود که این شاعران بزرگ که هر کدام وحید زمان و فرید دوران خود بودند، خویش را ستایشگر شخص نادانی چون بهرام بسازند، در مدح او مبالغۀ بیحد و حصر نمایند و با قبول رنجی فراوان گنجی از پنج گنج خود را به اوصاف او اختصاص دهند.
نوایی پس از برخورد انتقادی به مثنوی های پیشینیان خود، به شرح داستان بهرام گور میپردازد و چنان که خواهیم دید، آن را جلوه¬یی تازه و ساختار سوژه¬یی نوین می¬بخشد. او بر خلاف نظامی گنجه¬یی دربارۀ سرگذشت بهرام به تفصیل سخن نمی¬گوید، مانند امیر خسرو بلخی سخن را از جلوس بهرام بر تخت پادشاهی آغاز می¬نهد. سر گذشت او را پیش از رسیدن به سلطنت که از طرف نظامی به گونۀ گسترده تصویر گردیده است، در چند بیت خلاصه می¬نماید. همچون نظامی او نیز بهرام را با پدرش یزدگرد مقابل می¬گذارد. چنانکه نظامی در این ابیات بهرام را در مقابل پدرش یزد گرد قرار داده بود:
صــلــب شــاهـان هـمـین اثـر دارد
بــچــه یــا سنــگ یـــا گـُـهـــر دارد
گــاهــی آیــد زگـوهـری ســنـگـی
گـــاه لــعـلــی زکــهـربـــا رنـــگـی
گوهر و سنگ شد به نسبت و نام
نســبـــت یـــزدگـرد بـــا بـــهـــرام
آن زد و این نواخت، این عجبست
ســنــگ با لعل و خار با رطبست
هــر کــه را این شکسته پایی داد
آن لــطــف کـــرد و مــومـیایـی داد
(5،ص 93-94)
نوایی در مقایسۀ آن پدر و فرزند چنین می¬گوید:
بــو صـفــت کیلدی نسبت ایچـره تمام
طــور ارا یــــزد جــــرد ایــلــه بـهــــرام
اول کــیلــیـب تـیـره رو صــدف مـانـنــد
تانگ یوق اولـمـاق صـدفـغـه دُر فـرزنـد
هر نی اول بوزدی، بـو بـاریـن تــوزدی
بــو بـاریـن تــوزدی هـر نـی او بــوزدی
کیمنی اولــتـوردی اول قیلیب مـجـروح
بو قوییب مرهم اولدی جسمیـغـه روح
سلطنت تختی اوزره تاپتـی نشــست
کیمده کوردی بییکلیک، ایلادی پـست
گرچه سرکشنی ضربی پست ایـتـّـی
پــســتـــلـرنـی فـلـک نشـست ایـتّـی
کـــیــم قـویــونــدیــک ایـدی غبار انگیز
آنــی تــغــراقــقــه پست ایـله¬دی تـیز
ایـــاغ آســتـیـده چـون گـُـهــر کــوردی
تــاج اوجــیــغــه آنـــی یــیــتـکـــوردی
مـُـلــک بــاغــیــن بــهــار عــدل ایـلــه
سـوغــاریــب جــویــبــار عـــدل ایــلــه
اویـــلـــه ســـرســبـــز قـیـلـدی و تـازه
کـــه جــهـــان بـــولـــدی جــنــت آوازه
هــر نــی ویـــران قـیـلـیـب ایــدی بیداد
داد ایــلــه قـیــلــدی برچه¬سـیــن آبــاد
(6،ص 287)
ترجمه: (نسبت یزد جرد و بهرام در طور چنین است: او (یزد جرد ) مانند صدف تیره رو و بهرام چون دُر صاف طینت بود. شگفتی¬آور نیست که دُر فرزند صدف باشد. آنچه را که پدر ویران ساخت، پسر آباد کرد. هر کسی را که او کُشت و مجروح ساخت، این به جسمش روح دمید و به مرهم گذاری در زخمش پرداخت؛ هنگامی که در تخت سلطنت جلوس کرد، گردن فرازی را در هر که دید، پست ساخت، اگر ضربش سرکشان را فرو نشاند، مقام عاجزان و ناتوانان را به اوج فلک رسانید، هر که چون گِردباد غبار انگیز بود، او را به سرعت در خاک مذلت افگند. هر گـُهری را که در زیر پا دید، زیور تاج ساخت. باغ ملک را از بهار عدل چنان شاداب و از جویبار عدل آنقدر سیراب ساخت که جهان جنت آوازه شد. همۀ آنچه را که بیداد ویران ساخته بود، او به دست داد آباد ساخت.)
و اما فشردۀ محتوا و سوژۀ اصلی یا سوژۀ چوکات گونۀ «سبعۀ سیار» نوایی که آن را سرگذشت عشقی بهرام و دلارام تشکیل می¬دهد، بدین¬ قرار است:
بهرام که دلبسته¬گی مفرط به شکار دارد، روزی از روزها در شکارگاه مانی نقاش را ملاقات میکند. مانی او را از وجود کنیز زیبا رویی به نام دلارام که در نزد بازرگانی در کشور چین است، آگاه می-سازد و تصویری را که از وی کشیده بود، به بهرام نشان می¬دهد، بهرام با دیدن تصویر، دلباختۀ دلارام می¬گردد و در برابر خراج یکساله ملک ختا، او را از نزد بازرگان می¬خرد و به وصال او نایل می آید و به عیش و کامرانی می¬نشیند، چندان¬که از امور کشورداری غافل میماند. در نتیجه نظم و ادارۀ مملکت بر هم می¬خورد و کارمندان با استفاده از غفلت شاه دست به غارت دارایی مردم و بیت¬المال می¬زنند. بهرام پس از آگاهی از چنین وضع در کشورش امکان حفظ همزمان سلطنت و عشق را در خود نمی¬بیند و بر آن میشود تا دلارام را از خود دور سازد و برای این کار در صدد بهانه می¬افتد:
کونگلی چون ملک ایله خـزانه تیلب
عشق تــرک ایتگـه¬لـی بهـانه تیلب
عشق ایله شاهلیق موافق ایمس
عشـق لافـیـده شـاه صادق ایمس
(6، ص 295)
ترجمه: (چون دل شاه مـُلک و خزانه میخواست، بنا براین، به خاطر ترک عشق بهانه میجست. عشق و پادشاهی با هم موافق نمی¬آیند و شاه در لاف عشق صادق نیست.)
این¬گونه بهانه در یکی از روز ها در شکارگاه فراهم می¬گردد و تقریباً آن¬گونه که در «هفت پیکر» نظامی نیز تصویر گردیده است، بهرام با نشان دادن مهارت چشمگیری در شکار (به هم دوختن دو پای پیشروی آهو با یک تیر و پاره کردن گلوی آن با تیری دیگر) از محبوبه اش چشم تحسین و آفرین داشت. اما دلارام برخلاف انتظار او نه¬تنها تحسین نمی¬کند، بلکه اظهار می¬دارد که مهارت در همه کار ها، از آن جمله در شکار و صید افگنی وابسته به مشق و تمرین است. بهرام که از پیش در جستجوی بهانه برای جدایی از دلارام بود، از این سخنان او برآشفته میشود، دست و پای دلارام را با گیسوان درازش بسته در بیابان سوزان او را تنها میگذارد و اما به زودی از کردۀ خود پشیمان می¬شود و صبح دیگر که به امر او دلارام را جستجو می¬کنند، اثری از وی نمی¬یابند. بهرام از اندوه هجران بیمار میگردد، چندان¬که هیچ دارویی به مزاج او بهبود نمی¬بخشد :
صــحـت آنینگ مـزاجیـدیـن کــیـتّی
تــار جسـمـی اوزولـگـه¬لی یــیـتّی
سالـدی سودا دماغی ایچـره خلـل
عقـل و هوشی جنونغه بولدی بدل
بـیـر زمـان اوزده، یـوز زمـان بیـخـود
نـی سـلامـت مـزاجـیده، نی خـرد
(6، ص 301)
ترجمه: (صحت از مزاج او رخت بست، تار جسمش به گسسته شدن نزدیک گشت. سودا در دماغش خلل انداخت عقل و هوشش به جنون مبدل شد. یک لحظه باهوش و صد لحظه مدهوش میگردید و در مزاجش نه سلامت ماند و نه خرد.)
سر انجام، ارکان دولت و شاهان هفت اقلیم¬که مطیع و باجگزار او بودند، به سفارش حکیمان، هفت کاخ مجلل با رنگهای مختلف بنا می¬نهند، دختران سلاطین هفت اقلیم را به این قصر های هفتگانه می¬آورند. بهرام در هر روز هفته درکاخی زیبا با شاهدخت یک اقلیم به سرمی¬برد و از دست آن ماهرویان باده می¬آشامد. اما، این همه کاخ های پرنقش و نگار و همدمی بتان شوخ و شیرینکار از درد و آلام او در هجران دلارام نمی¬کاهد. بنا براین، هر شب رهنورد جهاندیده¬یی را که نمایندۀ یک اقلیم است، به نزد او فرامی¬خوانند و آن مسافر جهانگشته به وی حکایت های شیرین و پُرمحتوا می¬گوید که در نتیجه شاه به خواب راحت می¬رود.
بدین¬سان، دیده می¬شود که اعمار کاخ های هفتگانه و آوردن دختران سلاطین هفت اقلیم و شنیدن حکایت ها از زبان رهروان آگاه دل در «سبعه سیار» نوایی انگیزه و علت کاملاً متفاوتی با این صحنه ها در «هفت پیکر» نظامی و «هشت بهشت» امیر خسرو دارد و آن عبارت از جدایی بهرام عاشق و دلباخته از محبوبه اش دلارام است و نیز نوایی انتقاد خود را در مورد قصه گفتن شاهدخت ها بر نظامی و امیر خسرو جنبۀ عملی می¬بخشد و در مثنوی خویش در این رابطه تغییراتی وارد میسازد. در اینجا حکایت ها نه از زبان دختران سلاطین هفت اقلیم، بلکه از زبان رهروان جهاندیده یی که هر شب نزد شاه فراخوانده می¬شوند، گفته می¬آید. این هفت حکایت بخش جالب و قابل توجۀ مثنوی «سبعه سیار» را تشکیل می¬دهند و در بافت فکری و ابداعی اثر جایگاه بس مهمی دارند. خود نوایی نیز ارزش و جایگاه آنها را در اثر چنین خاطر نشان می¬سازد:
لطف بو نـظم ارا بغایت دور
غرض اما ییتی حکایت دور
(6، ص 367)
ترجمه: (لطف در این نظم (داستان) بغایت زیاد هست و اما غرض از آن حکایت های هفتگانه اند.)
ترتیب رنگ ها، سیارات مربوط به روز ها که معنای رمزی و نمادین حکایات هفتگانه را در خود نهفته دارند، چنانند که در «هفت پیکر» نظامی.
بدین ترتیب، حکایت ها توسط رهروانی که هر کدام از راه یک اقلیم فرا رسیده اند، گفته میشوند، همۀ این حکایت ها کاملاً بدیع و تازه بوده متضمن موضوعات اخلاقی، اجتماعی و معیشتی می¬باشند، تمام آنها نمونه¬هایی از چیره¬گی نیکی بر بدی، خیر بر شر، نور بر ظلمت، راستی و صداقت بر ریاکاری و نیرنگ را در خود تجسم می¬بخشند. هیچ یک از این حکایات مشابه حکایت های «هفت پیکر» نظامی یا بخشی از آنها تکرار نمی¬شوند. ممکن است نوایی آنها را با استفاده از ادبیات شفاهی مردمان ترکی زبان تنظیم بخشیده، یا بعضی از آنها را خود ابداع نموده باشد.
در اینجا خاطر نشان ساختن یک نکته را ضرور می پندارم و آن این¬که نگارنده در این اواخر دریافته ام که یکی از حکایات هفتگانۀ «سبعۀ سیار» نوایی شباهت اندکی به حکایتی فرعی در مثنوی «گل و نوروز» خواجوی کرمانی می رساند. از آنجا که نوایی در بعضی از آثار خویش در جملۀ دیگر شاعران، از خواجوی کرمانی و از برخی مثنوی های او به احترام و ستایش یاد می¬کند، می¬توان ابراز نظر کرد که این امر بهره جویی او را از این شاعر بزرگ سدۀ هشتم هجری نیز نشان می¬دهد.
حکایت هفتم که از زبان نمایندۀ اقلیم هفتم گفته میشود، ادامۀ داستان قالبگر یا چارچوبگونۀ مثنوی «سبعۀ سیار» است. بهرام این حکایت را از زبان مسافری که از راه خوارزم فرا رسیده است، می¬شنود و برای او مسرتبخش واقع می¬شود، زیرا از طریق آن بهرام اطلاع می¬یابد که محبوبۀ گـُم گشتۀ او دلارام در خوارزم، نزد همان بازرگان چینی (پدر خواندۀ او) است که در آغاز او را به شاه بهرام فروخته بود و آن طوری اتفاق افتاده که تاجر مذکور برای دیدن کنیز سابقش دلارام به کشور بهرام عزیمت نموده بود، در هوای ناسازگار راهش به بیراهه کشانیده می¬شود و گذارش به دشت و صحرا می¬افتد. از تصادف در آنجا دلارام را که دست و پا بسته بیهوش افتاده بود، می¬یابد و پس از آگاهی از چگونه¬گی واقعه، او را با خود به خوارزم می¬برد. دلارام در آنجا به عنوان دختر تاجر موصوف به آواز خوانی و ساز و سرود می¬پردازد، چندان¬که بازار مطربان و مغنیان آن دیار را با کساد مواجه می¬سازد. آن گاه حکایتگر این داستان که خود مطربی در ملک خوارزم بوده است، با بجا آوردن شرایط تعیین شده از جانب بازرگان، اجازۀ مصاحبت و همخوانی با دلاارم را کسب می¬نماید و با درک ملالت و پریشانی او علت اندوه وی را جویا می¬شود. دلارام با این شرط که شخص مذکور پس از کسب اطلاع از احوال او، دیار خوارزم را ترک بگوید، سرگذشت خود را به وی بازمی¬گوید و مطابق همان شرط است که قصه¬گوی مزبور خوارزم را ترک گفته به پایتخت بهرام آمده است و اتفاقاً به صفت قصه¬گو انتخاب شده، بهرام را از سرگذشت بعدی دلارام پس از مفقود الاثر شدنش در بیابان آگاه می¬سازد. در نتیجه بهرام، دلارام را باز می¬یابد و دوباره با وصال وی کامگار می¬گردد.
بدین¬گونه، حکایت هفتم که ادامۀ داستان اصلی، یعنی سرگذشت عشقی بهرام و دلارام است، از لحاظ ترکیبی آن را تکمیل نموده، ویژه¬گی جداگانه¬یی بدان می¬بخشد. بدین معنا که پیوند عضوی و منطقی تمام حکایت ها را با داستان چارچوبی استوار می¬سازد. به قول پروفیسور برتلس در اینجا «مهارت بزرگ نوایی در ترکیب یا کمپوزیسیون اثر آشکار می¬گردد که بدان تمامیت بدیعی بزرگی می¬بخشد» (1: 9، 2) این ویژه¬گی هم «سبعۀ سیار» نوایی را از مثنوی های مشابه پیشکسوتانش (نظامی و امیر خسرو) متمایز می¬سازد، زیرا نه در «هفت پیکر» نظامی و نه در «هشت بهشت» امیر خسرو دهلوی میان داستان چارچوبی (سرگذشت بهرام) و حکایت های هفگانه از لحاظ ساختار ترکیبی هیچگونه ارتباطی وجود ندارد.
یک نکتۀ دیگر نیز سزاوار یاد کرد است و آن این¬که، هفت حکایت یاد شده که بهرام در قصر های مجلل از نماینده¬گان هفت اقلیم می¬شنود، سازگار با حالت روانی اوست، در حالی¬که در «هفت پیکر» نظامی بیشتر خصوصیت تفریحی و خوشگذرانی دارد. بهرام به حکایت نخستین در قصر سیاه با جامه-یی سیاه درتن گوش فرا می¬دهد. جدا شدن او از دلارام و گرفتاریش به اندوه و آلام هجران با این رنگ تعبیر می¬شود. وی بازپسین حکایت، یعنی حکایت هفتم را در قصر کافوری با جامۀ سپید در تن می-شنود. مرد قصه¬گو خبر از گمشدۀ او، دلارام دارد که در نتیجۀ آن گل امید در باغستان دل بهرام می-شگفد و دلش روشن می¬گردد که رنگ سپید نمایانگر آنست. (4،48)
در «هفت پیکر» نظامی ظاهراً چنین تعبیری وجود ندارد. زیرا بهرام قصر های هفتگانه را برای خوشگذرانی و کامرانی با دختران سلاطین هفت اقلیم بنا می¬نهد و به حکایت اولی در گنبد سیاه زمانی گوش فرا می¬دهد که هیچ اندوهی خاطر او را نمی¬آزارد و پس از شنیدن حکایت هفتم در گنبد سپید نه تنها شادمانی به سراغش نمی¬آید، بلکه با اطلاع از تصمیم خاقان چین برای یورش به ایران و بیدادگریهای وزیر و خرابی کشور سخت پریشان و دست و پاچه نیز می¬گردد و رو به صحرا می¬نهد تا آنکه از شبانی پند گرفته به پایتخت خود بر می¬گردد.
پس از ختم حکایت های هفتگانه که بازپسین آنها ادامۀ همان داستان اصلی مثنوی «سبعۀ سیار» یعنی سرگذشت بهرام و دلارام است، نوایی فوراً به شرح پایان کار بهرام گور می¬پردازد.
اپیزودهایی چون آگاهی بهرام از حملۀ مجدد خاقان چین، شنیدن شکوه های مظلومان و بازخواست و مجازات وزیر «راست روشن» که در «هفت پیکر» نظامی آمده است، در اینجا وجود ندارد. بهرام پس از یافتن دوبارۀ دلارام با او به زنده¬گی توأم با عیش و نشاط می¬پردازد و باز از امور مملکت غافل می¬ماند. اینجاست که روزگار شادمانی آنها به درازا نمی¬کشد و به¬گونۀ فاجعه¬ناک پایان می¬پذیرد. بدین¬گونه که روزی بهرام با سپاه و حشم در مرغزاری به صید مشغول می¬گردد و خون زیادی از حیوانات بر زمین می¬ریزد. از اتفاق این شکارگاه باتلاقی بوده است که سطح بالایی آن با گرد و خاک پوشیده شده و در آن گیاه و سبزه رسته است، در اثر ریخته شدن خون نخجیرها، سرازیر شدن باران و نیز در نتیجۀ لگدکوب اسپ های سواران، قشر بالایی مرغزار فرونشسته باتلاق و لجن بیرون می آید، بهرام با تمام سپاه و همراهان و احتمالاً دلارام به¬گونۀ فاجعه¬ناکی پایان می¬پذیرد:
کـوردی شـه کـیم سـپـاه دشـت نـورد
بــاتـتـی انـداق کـه یـوق الــردین گـرد
اول سـاری کـیم عـزیمت ایتتی سپاه
هـم اوشل یان عزیمت ایـلـه دی شاه
مــور دیـک تـوشـتی اول سپه ارا شور
کـیـردیـلـر بـرچـه ییرگـه اویـلـه کـه مور
کــیــردی گـــر مــور دیــک سـپـاه دژم
کــیـرمــه ییـن قـالمه¬دی سلیمان هم
گــور دور بــرچــه عـالـم اهلیغـه قسم
انـگــا بــهــرام گـــور ایــدی خـود اسم
(6،ص 3690)
ترجمه: (پادشاه دید که سپاه دشتنورد او چنان به زمین فرو رفتند که گّردی از آنها باقی نیست، به آن سوی¬که سپاه عزیمت¬کرده بود، شاه نیز روان شد. در میان سپاه مانند مور شور افتاد و همۀ آنها مانند مور به زیر زمین رفتند. هنگامی¬که سپاه دژم همچون مور به زیر زمین رفت، سلیمان (بهرام) نیز از عقب آنها حرکت نمود. قسمت همه جهانیان سرانجام گوراست، در حالی¬که اسم او از اوّل «بهرام گور» بود.)
در پایان «هفت پیکر» نظامی، بهرام در شکارگاه به دنبال گور اسپ می¬تازد و در میان غاری ناپدید می¬شود، چندان¬که همراهان و نیز مادر او اثری از وی نمی یابند:
خـاصـه¬گـانـی کـه اهـل کـار شدند
شـاه جــویــان درون غـــار شـدنــد
غار بن بسته بود و کـس نـه پـدیـد
عنکـبـوتـان بسی مگس نه پدیـد…
چــون نـــدیــدنـد شــاه را در غـــار
بـــر در غـــار صــف زدنـد چـــو مــار
دیــده¬هـــا را بـــه آب تـــر کـــردنــد
مـــادر شــــاه را خــبـــر کــــردنـــد
مـــادر آمـــد چـو سوخـتـه جـگــری
در مـیـان گـمـشده چـنـان پـســری
جُست شه را نه چـون کـسان دگـر
کو به جان جست و دیگران به نظر…
زر فرو ریخت پشته پشته چـو کــوه
تــا کـنـنـد آن زمـــین گـــروه گـــروه
چــــاه کــنــد و بــه گـنـج راه نیافت
یـوسف خـویـش را بـه چـاه نیافت…
چــون تـبـش بـرزد و دمـاغـش جوش
آمــد آواز هــاتــفــیـش بــه گــــوش:
کـــای بــه غـفلـت چو دام و دد پویان
شــیــر مـــردان غــیـب را جــویــــان
بــــــاز پـس گـرد و کار خـویش بساز
دســــت کـــوتــاه کـــن ز رنـــج دراز
چــــون زهـــاتـــف چـنین شنید پیام
مـــهـــر بـــر داشـت مـــادر از بـهرام
(5،ص624-625و 627)
آن گونه که دیده می شود، پایان کار بهرام در هر دو مثنوی با هم شباهت دارد. ولی در «سبعه سیار» نوایی آفت طبیعی باعث مرگ بهرام می¬شود که در فراهم آوردن علت آن تا حدی خود بهرام مقصر است. درحالی¬که در «هفت پیکر» نظامی غایب شدن او در غار به گونۀ مرموز با صبغۀ تصوفی همراهی دارد.
یک نکتۀ درخور یادکرد دیگر این¬که نوایی در پایان «سبعۀ سیار» اِپیزود یا صحنۀ «رؤیا» را می-آورد. این بخش اگرچه خارج از سوژۀ اصلی داستان است، با آن هم رابطۀ غیرمستقیم بدان دارد. و آن به¬گونه¬ییست که شاعر پس از اتمام اثر برای رفع خستگی به خواب می¬رود و در عالم رؤیا بهرام را با اراکین دولت او می بیند. بهرام شاعر را شناخته، مورد نوازش قرار می¬دهد و اظهار می¬دارد که از جمله شاعرانی که در باب سرگذشت او سخن گفته اند، درست نوایی است که سرگذشت واقعی او را به نظم درآورده است. بدین¬سان، خود نوایی به¬شکل غیرمستقیم اشاره بدان دارد که داستان او دربارۀ بهرام گور، متمایز از داستان های پیشینیانش بوده، ظاهراً گونۀ صحیح و واقعی آنست.
سر انجام، با مقایسۀ مختصر این دو اثر گرانبها که در دو زمان، در یک موضوع به دو زبان سروده شده اند، به صورت کلی میتوان به نتیجه¬گیریهای زیرین دست یافت:
1- از لحاظ ساختار سوژه¬یی هم «هفت پیکر» نظامی و نیز «سبعۀ سیّار» نوایی به شکل داستان در داخل داستان سروده¬ شده و دارای یک داستان چارچوبی با قالبگر اند که هفت حکایت مستقل را در داخل خود جا داده است. این داستان قالبگر در «هفت پیکر» نظامی «سرگذشت بهرام گور» و در «سبعۀ سیّار» نوایی، «سر گذشت عشقی بهرام گور و دلارام» است.
2- داستان بهرام با کنیزک خود به نام «فتنه» که در «هفت پیکر» نظامی جا دارد، اپیزود، یعنی حادثۀ فرعی¬یی بیش نیست، بدین معنا که با سوژۀ اصلی اثر پیوند استوار و مداومی ندارد. درحالی¬که خط سرنوشت دلارام با خط سرگذشت بهرام در «سبعۀ سیار» نوایی پیوند ناگسستنی دارند. سرگذشت هر دو یکجا با هم سوژۀ اصلی مثنوی را تشکیل می¬دهند.
3- «سبعۀ سیار» نوایی با این¬که در موضوع مشترکی با «هفت پیکر» نظامی سروده شده است، از رهگذر ساختار سوژه¬یی و نیز ترکیب خود، به ویژه حکایت های هفتگانه که بخش مهم آن را تشکیل می¬دهند ؛ کاملاً با آن متفاوت بوده در نوع خود اثری مستقل، بدیع و اصیل است و این بدان معناست که علی¬رغم پندار بعضی از خاورشناسان اروپایی نه¬ این مثنوی نوایی و نیز هیچ¬ یک از مثنوی های دیگر خمسۀ او، به هیچ وجه ترجمه یا گزارش سادۀ مثنوی های همنام پیشکسوتانش، یعنی نظامی و یا امیر خسرو به زبان تـُرکی نمی¬باشد، بلکه بر مبنای سنت خمسه سرایی، با حفظ اشتراک موضوع برخورد ابداعی کاملاً نوینی بدانها صورت گرفته است.
مأخذ و سر چشمه ها:
1-برتلس، ی،ا. نوایی (زنده¬گینامۀ ایجادی). مسکو، 1948میلادی (به زبان روسی).
2-برتلس، ی، ا. نوایی و نظامی، درکتاب «علی شیر نوایی» (مجموع مقالات) مسکو، 1946 (به زبان روسی).
3-صفا، دکتر ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، ج 2، چاپ هفتم، تهران: چاپخانۀ کیهانک، 1366خورشیدی، ص ص.(789-824).
4-لبیب، م، ع. ویژه¬گیهای ترکیب مثنوی «سبعۀ سیار» نوایی، مجله عرفان، شماره ها ی11- 12، کابل 1363 ش.
5-نظامی گنجه¬یی، هفت پیکر (متن علمی انتقادی با مقدمه و حواشی طاهر احمد اوغلی محرموف) مسکو- 1987م.
6-نوایي، امیرعلی¬شیر. خمسه، «سبعۀ سیّار» (داستان چهارم)، کابل: چاپ آفست مطبعۀ دولتی، سال 1369 خورشیدی، صفحات 271-368.
7-واحدی، دکتور محمد یعقوب، مؤلفات امیر علی شیر نوایی. درکتاب: «امیر علی شیر نوایی فانی» (مشتمل بر شرح زنده¬گانی، آثار عمرانی، مؤلفات و نمونۀ نظم و نثر او)، کابل: انجمن تاریخ افغانستان، 1346 ش.
سید محمد عالم لبیب
نشرات ما در فضای مجازی
محبوب القلوب، تعلیمی، تربیتی و سرگرمی
قاری عظیمی، شرح زندگانی و دیوان مکمل
یولدوزلر، شرح زندگانی شعرای اوزبیک
بنیاد اجتماعی و فرهنگی بیانی فیس بوک
استاد ملا تاج محمد سرپلی، درفیس بوک
بیناد اجتماعی و فرهنگی بیانی در یوتوب
استاد ملا تاج محمد سرپلی در یوتوب
بازی های عامیانۀ اوزبیکان جوزجان، یارقین
وقـتـی بـا خـیـر مـحـمد چــاووش ملاقـات میـکـنـیـد، انسانی حلیم و مـتـواضـع و در عین زمان بـا مـنـاعت و سربلند را در برابر خـود مـیبـیـنـیـد. مـنـاعـت نـفـس و غرور مشـروع انـسـانی او در عین فـروتـنـی، از اعـتـمـاد بـه نـفـس و روحـیـۀ بـلند اتکا به خــود و بــاور هــای مـلـی او سر چشمـه میگـیـرد. یکجا با این روحیه، پـیـگیری در کـار، عـشـق و عــلاقۀ پــایــان نـاپـذیـر به مـوسیـقـی مـلـی و باور به موفقیت درین ساحه او را از دیـگـران مـتـمـایز میسازد. آهـستـه و شمــرده حــرف مــیــزنــد، بــا قـاطـعـیت از فکر و نظر خود دفاع میکند، شـوخ طـبـع و بـذلـهگــو است، با تبسم و صمیمیت شما را استقبال میکند... ا
هـنـر هـمـانـند شعر و ادبیات تراویدۀ ذوق و استعداد زیبایی شناختی انسان و نماد احساس و انـدیشـه های ظریف و تلطیف شدۀ اوست. انـسان نـه تنـهـا بـا ایـجاد و ابـداع پـدیـده هـای هـنـری ذوق و سلیقۀ زیبایی شـنـاخـتـی خـود را اقـنــاع و رشد مـیـدهـد، بـلـكـه درد ها و نیاز های روانی و حسّی خـود را نیز از راه شنیدن یا دیدن آن تسكین می دهد و بر طرف مـیـكـند. از هـمـیـن رو، تـا انسان بوده و هست، هنر با او هـمـراه است و مانند همه نماد های گونه گون فرهنگ بشری یكجا با نسلهای آدمــی پـویـه تـاریـخ را در نـور دیــده، فـراز و فرود هـای تـحــول و دگـرگـونـــی هــا را پذیرا شده است. ا
سـیـد کـبـیـر کمـال رحـمـتلی استاد غفار کـمـال نـیـنگ اوغلی دیر. سید کبیر نینگ قـولاغــی بـالــهلـیـگـیـدن دوتـار نــوالری و کلاسـیـک آهـنـگلـر بیلن تانیش. آتهسی رحـمـتـلـی اسـتـاد غـفار کمال افغانستان نـیـنـگ مـشـهـور کـلاسیـک خوانندهلریدن بیری بـولـگن. سـیـد کـبیر ایندی رحمتلی آتـهسی نیـنگ ایزینی ایزلب بارماقده دیر. اوزیـنـی ایتـیشیچه: «اوزبیک خلقی نینگ اصل مـوسیقیسی دوتار دیر و مین دوتار بـیـلـن ذوقـلـنـهمـن. کـلاسـیک موزیکلر و فـلـکـلـوریـک قـوشـیقلرنی هم اوقویهمن. الـبـتـه بـرچـهسـیـنـی اوز رحـمـتلی آتهم، استاد غفار کمال دن اورگهنگنمن». سـید کبیر اوزبیکستانلیک... ا
ضیاء خواجه منصوری افغانستانده خلقلر دوستلـیـگـی اوچـون فعال خذمت قیلگن اوسـتـاذ صنعتکارلریدن دیر. او ۱۹۲۰ نچی میـلادی ییلده تاشکند شهریده توغیلدی. بـاشـلـنـغـیچ تعلیمنی توگهتیب، موسیقه کـورسـیـنی هم عین شو ییرده توگهتدی. بــو کـورسـده دوتـار و سـیـتــار چَلـیشنی اورگـَنـدی. مـیلادی ۱۹۲۹-۱۹۳۰ ییـلـلـرده فـاریـاب، مزارشریف، سونگره کابلده عمر کـیـچـیـردی. صنـعـتـکار افـغـانـسـتــــانده اسـتـقـامـت قـیـلـهیـاتگن اوزبیک، ترکمن، تـاجیک، پشتون و هزارهلرنینگ، اینیقسه، یـاشلـرنـیـنـگ ارداقـلـی صحـبـتــداشی و صـمـیـمـی دوسـتی ایدی. منصوری نینگ افغانستان اوزبیکلری تیلی و... ا
كـیـمـگـه بـاریـب ایـتـه یـن... ایـن ترانه ی زیـبـا را شـاعر گرامی شهباز ایرج ساخته اسـت و فـرهـاد دریـا هـم خـیلی زیبا اجرا كـرده است. زیـبـایـی این آهنگ از دیدگاه مـن دو مسـئلـه ی مهم دارد یكی این كه فـرهـاد دریـا از مــحــدود خــوانـنــده هـای افـغـانـسـتـان اسـت. كـه در اجرای آهنگ هـای اوزبـیكی مشكل لهجه ندارد و ترانه را خـیـلـی بـه زیـبـایی اجرا می كند و حتا فـكـر كـنم شاید شاعر آن حظ ببرد و كیف كـند و زیبایی دیگری كه آهنگ دارد او این است كـه تـرانـه ی اوزبـیـكـی در چـوكـات موسـیـقـی فارسی اجرا شده اون هم در سـاختار آهنگ های فرهاد دریا، و ترانه ی این آهنگ هم خیلی ساده... ا
دانش اندوزی و فـراگـیــری فـنــون ادبی و هـنــری از ســجـایـــای بــرازنــدۀ کسانی مـحـسـوب میگردد که دارای ذوق سلـیـم و صاحب دیـد وسیـع بـاشـنـد. مـردم ادب پـرور انــدخــوی همـانـند دیگر شیفته گان سرود و سخن از روزگاران قدیم تا امروز با ایــن روحــیــه آمــیـزش یـافـته، در پرورش گلبرگ هــای نـفـیـس ادب و هـنـر از خـود سلایق ویــژه یی نشان داده اند. منجمله گــرایـش مـهـر ورزانــۀ شـان در آمـوزش و گسترش هـنـر ظـریف موسیقی کلاسیک (نــوا هــای قــدیـمه به خصوص اوزبیکی) شــایـان یــاد کــرد اسـت. هـنـر دوسـتان در مــحــافــل هـنـری به نوا های روح نواز رامشگران با اشتیاق... ا
قـرنها پیش جوگیها در سفر های بدون مــرز شان به افغانستان آمدند. هیچ کس نمیدانـد دقـیـقاً چـه وقـت؟ یـا چطور؟ اما همه میگویـنـد کـه آنـها سالها پیش به این مـمـلــکــت آمــدهانــد. هــیــچ کـــس نمیدانـسـت، آنـهـا کـجا میخوابند؟ کجا بـچـههـایـشـان را بـه دنـیا میآورند و کجا بـا همدیـگر جمع میشوند؟ اما آنها بودند کـه هـمـیـشـه اولـیـن و تازهترین خبرها و کشفهـای دنیا را یا حداقل خبر کشفها را برای مردم افغانستان میآوردهاند. مثل مسافران جادویی که خبرهای ســرزمـین های راز و رویا و جـادو را بـــا خــود حـمـل مــیکــردهانــد. شــایـد آنـهـا در ابــــتـــدا خیمههایی همراه داشتهاند... ا
در یـکـی از کـوچـه ها، در قریۀ دور افتاده در جوی زندان ولایت سمنگان، آواز خوش تــارهـا، صــدای آرام و متین چکش سبک بر روی چـوب تــراش خـــورده بــا صـــدای خـش خـش دسـتـان گــره بـسـتـۀ استاد مـحمد قل هفتاد ساله، موسیقی زندگی را تشـکـیـل مـی دهـد. دنبوره ها، در کنار دیــوار کـاه گـلـی کارگاه استاد محمد قل، صـف کـشـیـده انـد و انـتظار می کشند تا اسـتـاد، تارها را بر شانه های شان ببندد و آنـهـا نـیـز بـا شـور فـراوان، پـس از آشنا شـدن بـا سـر انـگشتان نوازندگان، بنالند. این روزها استاد محمد قل دنبوره ساز، به گفـتـۀ خـودش وقت سرخاریدن ندارد و به قول معروف دست به دستش... ا
اوشبو طریقت، عرفانی و فـلـسفی تفکر ایگـه سـی، «مـولـوی»، «مولانا» و عادی خـلـق ایچیده «ملای روم» لقب لری بیلن شهـرت قـازانگن بویوک شاعر جلال الدین محمد بـن بهـاؤالـدیـن ولد نامیگه منسوب دیر. تـورکـیه لیک ییریک تصوفشناس عالم مـرمـره اونیویرسیتی الهیات فاکولته سی نـیـنـگ اسـتـادی دوکتور سلجوق ایرآیدین «تـصـوف و طـریـقت لر» ناملی کتابیده، او نـیـنـگ آتـه سـی حقـیـده قـویـیده گیدیک مـعـلـومـات بـیـره دی: «سـلـطـان الـعـلما لـقـبـی بـیـلن تنیلگن محمد بهاؤالدین ولد بـن حـسـیـن البکری بلخ شهریده دنیا گه کـیـلـدی. آنـه سـی، خــراسان پادشاهی علاؤالدوله خوارزمشاه نینگ... ا
وطــن عـزیـز مـا یـك كـشور كاملاً سنتی است كه هنوز هم با تـسلط كـامـل عـلـم و تـكـنـالــوژی و ارتـبــاطــــات جــهـانی در جــهـــان و كـشــور هـای هـمــسایــه، در بــســیــاری از نـقـاط دور از مركز بـه جای قانون و حتـی گاهی به جای شرعیت نيز سنت ها و عرف و عادت ها بر سرنوشـت انـسـانهای جامعۀ ما حكم میكند. تغـیـیـر باورها و سنت هـا بسیار دشوار و زمانگیر است. از هـمـیـن جـهـت نـمی تـوان آنهـا را بـه زور تغییر داد یا با فـشار حركت آن را بـه سـوی زمـانوی شدن، جهانی شدن و قـانـونـی شـدن سرعت بخشید. تـفـكـر و دیــد جــامـعـۀ مـا نسبت بـه مـوسـیـقـی نیز از باورها و سنت های مردم... ا
بــابــه قِــران هـنـرمـنـد آواره و درویـشـی از ولـسـوالـی خُـلم (تـاشقرغان) بود. نام اصلی اش عـبـدالـغفار فرزند سلطان بود. او در سال ۱۲۸۹ خـورشـیـدی در گــذر ده حــسن ولـســوالــی تــاشــقـرغان ولایت ســمـنـگـان پــا بـه جـهــان هـــســــــتی گـذاشـت. بـابـه قِـران از آوان کــودکـی به خـوانـدن آهـنگ های محلی آغاز نمود. در سـن دوازده سـالـگـی نـزد مـرحوم محمد حـکـیـم تـنـبـور نـواز بـه نــواخــتــن دنبوره پـرداخـت. او پـس از ســـال هـا تــوانست پـول نـاچـیـز را جـمع کند تا اینکه توانست دنـبـورهای بــرای خــود خـریـداری کند. در ولسـوالــی تــاشــقـرغان به جز بابه قِران کسـی دیگری نبود که در محافل خوشی آهنگ بسراید... ا
محمد جان ولد بدل مشهـور بـه بـنـگیـچه تــاشــقـرغــانــی در سال 1307 هــجـری شمـسی در گــــذر ایــش مـحـمــد بـیـک نـاحـیـۀ اول شهـــر تـــاشــقــرغـان مـرکـز ولـسوالــی خـُلــم در یک خانـوادۀ هنرمند تــولــد شده است. پــدرش بـه اسم بـدل مشهــور بــه بــدل مـست تـاشـقـرغـانی بــوده بـه نـواختن دمبوره مهارت داشـتـه، بـنـگـیـچـه پـدرش را درسن 2 سـالـگی از دست داده تـحـت تـربـیــۀ مــادرش قـــرار گـرفـت. در سـن خــورد سالـی نزد مـلای مـحـله به فرا گیری دروس دینی پرداخته، کـتـب مـتـداولـه را الــی پـنـجﮔــﻧـﺞ، قـرآن کـریـم، غـیـاثـی و دیــوان حـــافــظ تــمـام نــمــــوده در ســـــال 1329 هــــجــــــری شمسی بـه خدمت عسکری... ا
این مقاله به صفت مقدمه برای نخستین نشر خـمـسـۀ تـورکـی علـیشیر نوایی در افـغـانسـتـان نـوشـتـه شـده و خـلاصۀ آن توسط نویسنده در سمپوزیوم بین المللی تـجـلـیـل از 550 مـیـن سـالـگـرد امیر کبیر عـلـیـشـیـر نـوایـی در کـابـل خوانده شده بـود. نـشـر کـتـاب قـطـور خـمـسۀ تورکی نـوایـی بـا بـیـش از 24000 بیت در مطبعۀ دولـتـی کـابـل بـه هـمـت والای شـادروان جناب فضل الحق خالقیار صدر اعظم وقت افغانستـان مـیـسـر گـردیـد. ایشان که به قـوم معـروف تیموریان هرات منسوبند، به تمدن کورگانیان اخــلاص و عــلاقــمــنـدی خــاصـی داشـتـنـد و در مـدت زمـانـی که مـتـصـدی امـور ولایت هـرات بــودنـد، بـــه ترمیم، حفظ و نگهداری... ا
در روز نـوروز هـنـگـام بــرافــراشـتن جـندۀ مــولاعـلی از هـر کـسی و خـانوادهیی به عـنوان آریایی و بنیانگذار تمدن آریایی یاد آوری شـد، مـگـر از تیـمــوریــان بـنیانگذار رنـسـانـس شـرق و نوایی که بنـیـانگـذار شـهـر مــزار شریف هـیـچ یـادی نشد. به متن بــیــانـیـهٔ ایـراد شــده، کــاری نـدارم فــقــط مـیخـواهـم بـه بـهـــانـۀ یــادی از نـوایـی و نـقـش آن در بـنـیـانگذاری شهر مــزار شـریـف و ادامــهٔ جـشــن نـــــوروز، مـطلبــی را که نوشته بودم و باری هم از فــیــس بـوک نـشر شـده بـود، دوبـاره بـه نـشـر بسـپــارم تــا یـــادی از آن اسـطورهٔ بزرگ هــمـه خــواهــی کرده باشم. بنای کــوچــک، اثــرات بـزرگ- به مناسبت 567 مین سالگرد تولد نوایی... ا
خمسه سرایی سنّت دیرینهيی در ادبیات مـشرق زمین به شمار میرود. آغاز گر این سـنـت پـسـنـدیـدۀ ادبـی، شاعر و متفکر بــزرگ سـدۀ ششم هجری، حکیم جمال الدین ابو محمد الیاس بن یوسف بن زکی مـتـخـلـص بـه نــظــامــی گنـجـهيی بود. خمسهسرای پــس از نـظـامـی بـه سنت نـیرومند ادبی مبدل گشت. سازگار با این سـنـت ادبـی بــرای هـر شـاعـری کـه به سـرودن خـمـسـه دسـت مـییـازیـد، این کــافــی نـبود که فقط پنج داستان منظوم بـسـرایـد. بل این داستان های پنجگانه از لحاظ مـوضـوع، ژانر، سوژه، وزن عروضی، سـیـمـاهـا و ترکیب خود نیز میـبـایــســت هـمـگـون بـا داسـتــان هــای «پنـج گنج» نظامی بوده... ا
در مــاه جــــوزای ســــال ۱۳۵۹ هــجـری شـمسی در سرپل شایعه پخش شد که مــجـاهـدیـن کـه اشرارش میخواندند، از اولـوسـوالـی سـانـچارک تصمیم حمله به سـرپل را دارند. مردم از خود میپرسیدند کـه چـرا چـنین حملهیی باید صورت گیرد؟ مـتـنـفـذیـن سـرپـل اعــم از قــریــهدارها، زمیـندارها و ملکها، روحانیون، ثروتمندانِ تـاجـرپیشه، مامورین دولتی و دُکانـــداران با رُسوخ، هر کدام از خود میپرسیدند که در صـورت حــمله چه موقفی را باید اتخاذ نــمـاینــد. عــدهیــی هـم بـه این شایعات اهمیت نمیدادند. مــردمِ قـطـعـۀ نظامی مسـتـقـر در بـالاحـصـار سـرپــل، نیروهای څـارندوی، گروههای دفاع خودی، سازمان حزبی و اعضای سازمان... ا